تو مسیر کار به سمت خونشون چند بار بهم زنگ میزنن که کجایی و .... با ۲ جعبه شیرینی مختلف میرسم خونه... فریناز تو آشپزخونس داره چایی میریزه... ۲تاشون یه چیزی میبینن و با هم جیغ میزنن و میگن الییییییییییییییییییییی
من میخندم و مظلومانه میگم بین خودمون بمونه...
۳تامون پهن زمین میشیم از خنده....
فریناز با سینی چای میاد و میگه به چی خندیدین؟
۳تامون همچنان میخندیم....
خداااااااااا این لحظه ها رو از ما نگیر........
عاشقشونم یعنی....
اگه اونا نبودن من خیلی تنها بودم خدایا شکرت واسه این که همچین آدمایی دوروبرم هستن....