انگار که دیروز بود....
بابزرگ تو مغازه پیش بابا نشسته بود...بابا داشت پول نو میشمرد که بده به بابزرگ.... بهش گفتم بابزرگ امسال تورم را تو عیدی دادن در نظر بگیری ها.... بابزرگم خندید... گفت باشه بابا....
لحظه سال تحویل.... همه لباس نو پوشیده بودن.... همه خوشکل.... آرایش کرده... ترو تمیز... با لبخند... سال تحویل شد همه هورا جیغ... روبوسی... عیدی.... عکس... عکس.... عکس.... بعدش بازی.... بعدش نقشه کشیدن واسه اینکه کجا ها بریم... چیکارا بکنیم....
انگار دیروز بود....
امسال...
امسال هم.... همه بودن.... همه کنار هم بودیم.... ولی به جای اینکه با هم بخندیم.... تو بغل هم گریه میکردیم.... همه با لباس مشکی... چشای پف کرده.... بغض هایی که همه بخاطر همدیگه قورت میدادن.... و........
و امروز جای خالیشو بیشتر از همیشه همه حس کردیم.....
و به جای خودش.... کنار عکسش.........
سلام لباس نو دیگه معنا نداره راستی تو پرو فایلت چیزی اضافه نشده که چرا؟