درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

خستم... میفهمی؟؟ خستم...

نعیمه این روزها در طول روز منبع انرژی من شده.... یعنی سر کوچیکترین چیز کلی باهم میخندیم که بعدشم هی یاداوریش میکنیم و بازم میخندیم... بعدشم واسه یکی دیگه تعریفش میکنیم و بازم میخندیم.... بعد چند روز پیش... داشت میگفت کرگدن هم به اندازه شیر ابهت و قدرت داره انقدر که بتونه سلطان جنگل بشه ولی خستس میفهمی؟ خسته است.... و بعد صدای خنده های جمع...


.

.

.



امروز... تو اتاق دکتر... وقتی به ترفند های مختلف تلاش کردم تا داکیومنتمو نگاه کنه و ترفند هام جواب نمیداد... دلم میخواست بهش بگم دکتر داکیومنتمو یه نگاه بنداز دیگه نمیتونم بیشتر از این چونه بزنم باهات.. خستم میفهمی؟؟... خستم... ولی این بار با بغض :( و برای اینکه بغضم نترکه دیگه تو دفترش نموندم.... فقط وقتی ترفند هام و عوض کردن بحث راجع به مقاله و الکی صحبت کردن راجع به کنفرانس و نقص اجرا و سخن رانی کلیدی خنده دار و غیره هیچ کدوم جواب نداد... لبخندم روی لبم خشکید و  سریع از روی صندلی پاشدم.... لپ تابی که هنوز روشن بودو تا کردم و گذاشتم زیر بغلم... و با ناراحتی گفتم بسیار خوب.... با اجازتون... دکتر که متوجه ناراحتی بی اندازه من شد گفت یه لحظه بشین کارت دارم... گفتم نه دکتر من دیگه کاری ندارم ببخشید مزاحمتون شدم.... دکتر که عذاب وجدان گرفته بود گفت بشین یه لحظه میخوام باهات صحبت کنم و من که از شدت بغض نمیتونستم صحبت کنم گفتم ببخشید دکتر با اجازتون و از اتاقش خارج شدم در حالی که هنوز اون داشت میگفت یه لحظه بمون.....


خیلی بد بود :(


تمام طول مسیر به خونه رو در حالی که داشتم یخ میزدم تو ذهنم با خودم تکرار میکردم که خستم دکتر میفهمی؟ خستم...


خستم از 4 سال دور بودن از خانوادم... خستم از سوالای دیگران در مورد این که درست تموم نشد؟... خستم از این سوال ها که کی دفاع میکنی... خستم از این که هنوز سراغ هیچ خریدی نرفتم و چسبیدم به داکیومنت لعنتی... خستم از اینکه باید هر شب توضیح بدم که امروز چیکار کردم... از اینکه همه میگن کارت چی شد؟... از اینکه به خاطر این مدرک لعنتی دنبال کار نرفتم اصلا... از اینکه کاری که دوستش داشتمو بخاطر این پااین نامه ول کردم.... از اینکه کارایی که دوس دارمو بخاطر اینکه هنوز پایان نامم تموم نشده انجام نمیدم یا حداقل با لذت انجام نمیدم... از اینکه وقتی کسی بهم زنگ میزنه باید بگم پای کارامم.... باید بگم پای لپ تابم... باید پای پایان نامم باشم وگرنه عذاب وجدان دارم... و.... خستم... میفهمی؟... خستم ولی این بار نه با خنده... که با یه بغض داغوووون

نظرات 2 + ارسال نظر
سید رضا چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 18:12 http://srsreza.blogfa.com

سلام.همیشه بعد از سختی های زندگی آسایش و آرامشی هست تا خستگی هایت را از تنت بیرون کند.صبور باش.روزهای خوبی در انتظارتند.یا حق

متشکرم

فانی یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 00:51 http://helmah67.blogfa.com

دوری سخته
انشالله زود تموم شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد