درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

ما

خلبان: یادته اون روزی فلان جا بودیم یه قولی بهت دادم؟

من: خب؟

خلبان: خب میخواستم بگم بعید میدونم رو قولم بمونم!!

من: بمیری


.

.

.


خلبان: آماده شو تا یه ساعت دیگه میام دنبالت

من: باشه عزیزم میدونم که کمتر از 3 ساعت دیگه اینجا نیستی. 4 ساعت دیگه دم درم

6 ساعت بعد خودشو به اون راه میزنه که دیر رسیده: اگه آماده نیستی من برم روغن ماشینم عوض کنم!

من: بمیری... برو نبینمت فقط


.

.

.


داریم بدمینتون بازی میکنیم....

خلبان: بگیر که اومد

توپ میوفته زمین... خلبان بهم میخنده... 

من: دعا کن دستم بهت نرسه

من بدو خلبان بدو... من بدو خلبان بدو.... من بدو خلبان بدو.... من بدو خلبان بدو.... من بدو خلبان بدو... من نفس کم میارم... میخنده....

من: بمیری

نظرات 4 + ارسال نظر
دختراردیبهشتی یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 00:50

واقعا آدم زن بگیره مث تو دیگه چی میخاد؟؟؟ سر سال می کشیش!!

:d

بمیری

حسن آذری یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 15:19 http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

گاهی لازم است
نقشه را از وسط تا بزنم
آذربایجان بیفتد روی خلیج
فارسی تبریز خوب شود وُ
بندر ترکی برقصد
گاهی هم باید
نقشه را از شرق به غرب تابزنم
خراسان را بفرستم
به پابوس آهوان کردستان

با شعر تازه ای،که ازترس آتش، ازارتفاع افتاده است در وبلاگم "سپیده دمی که بوی لیمو می دهد" به روز شده ام با احترام و افتخار دعوت می شوید به خوانش و گفتگو.

سید رضا دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 01:37 http://srsreza.blogfa.com

سلام.می ترسم چیزی بگم به من هم بگی بمیری

دور از جون.

? دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 14:25

تو چقد عقده شوهر داشتی هان!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد