درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

خب البته الان که نه... ولی اگه برگردم به اون شب بازم دلم میخواد فردا صبشو نبینم....  اون شب طرفای ساعت 2 حرکت کردیم اومدیم تهران فک کنم... صبح به محض رسیدن اومدیم خونمون.... خونمون فوق العاده حس خوبی بهم میده... حالا همش تو فکر اینکم که چجوری درستش کنیم و دکوراسیون و رنگ و وسایلمون چجوری باشه....


.

.

.


امروز بیمارستان ساسان بودم منتظر بابا که از آنژیو بیاد بیرون... دو تا خانم کنارم هی دزفولی حرف میزدن.... مامانشون تو آی سی یو بود من هیچ حرفی نزدم از اینکه دزفولی ام.... یهو دکتر از اتاق آنژیو اومد بیرون و گفت خانم تو دزفول معلوم نیس چه بلایی سر بابات آوردن آنژیوش کنسل شد!!.... بعدش خانما دوتا باهم باا یه حالت باحالی برگشتن گفتن وی توهم دزفیلیه هیسی:دی... خیلی قیافشون دیدنی بود:دی


.

.

.


حالم کمی بهتره کلا....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد