درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

یک هفته به یاد ماندنی

شنب اش تولد یکی از دوستهام بود... قرار شد من کیک و شام درست کنم و با بقیه یچه ها بریم خونشون و سورپرابزش کنیم... یک شنبه اش خاله های خلبانو دعوت کردیم برای شام و من از صبح درگیر خرید و آماده کردن شام بودم، دوشنبه نهار عمو ها و عمه را دعوت کرده بودیم... دو شنبه شب که مهمان ها رفتند دیگه نا نداشتم.... دست به هیچی نزدم و تو آشپز خونه یه عالمه ظرف کثیف بود و میوه ها تو میوه خوری روی میز و توی هال پر از ظرف و ... اصلا یه وضعی... سه شنبه صبح با آلارم ساعتم بیدار شدم... کار!! اصلا نا نداشتم... پاشدم مقنعه ای اتو کردم و رفتم سرکار و بازم دست به هیچی نزدم... عصر بعد از کار رفتم دنبال خلبان و باهم برگشتیم خونه... تا رسیدیم 8 شده بود... و بازم دست به هیچی نزدیم و خواب... چهارشنبه صبح پاشدم دیدم خلبان گوشیشو خونه جا گذاشته... آماده شدم رفتم سرکار... تا عصر... برگشتنی ترافیک شدید بود... خلبان یه زنگم نزد!... با خودم میگفتم حتما اونم نرسیده خونه چون به محض رسیدن به خونه زنگ میزنه ببینه من کجام... رسیدم خونه و رفتم بالا... دیدم چراغ خونه روشنه... کلید انداختم و رفتم تو دیدم خونه تمیییییییییییییییز... خلبان زود اومده بود و خونه رو تمیز کرده بود و چای تازه دم رو گاز بود و... تمام خستگی های هفته از تنم بیرون رفت :))))))))))))))

نظرات 1 + ارسال نظر
دختر اردیبهشتی جمعه 2 آبان 1393 ساعت 12:51

اووووف ایول خلباااااننننننن
چه حالی کردیییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد