داره بارون میاد... کاش کسی پیشم بود آش ارده درست میکردم... یه نفرم بود خوب بودااا.... هی روزگار :(
دیشب ساعت 7 رفتم دنبال خلبان باهم رفتیم خونه الناز اینا، مادرشوهرش قلیه ماهی درست کرده بود :))
شب خوبی بود :))
امروزم از صبح با گوشیم بازی کردم تا الان :((
باید بازی هامو پاک کنم همه رو :|||
دوستم داره تاریخ مقاله پایان نامشو تمدید میکنه.... شیطونه میگه من نیز.... :|||
گوش به شیطونه نده
قالب وبلاگتو دوباره انتخاب کن تا نظرات زیر پست باشه
لایک مطلب هم فعال کن توی تنظیمات
موفق باشی
پستت هات رو میخونم و دوستشون دارم اما نمیدونم چرا نظر نمیزارم گفتم عذرخواهی کنم بابتش
تازه یادم نرفته قرار بود راجع به اشناییت با خلبان برامون بنویسی
راجع به عروسیت هم هیچی ننوشتی. کلا هی هیچی نمی نویسی چرا؟
چشم مینویسم سر فرصت :)