درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

داره بارون میاد... کاش کسی پیشم بود آش ارده درست میکردم... یه نفرم بود خوب بودااا.... هی روزگار :(


دیشب ساعت 7 رفتم دنبال خلبان باهم رفتیم خونه الناز اینا، مادرشوهرش قلیه ماهی درست کرده بود :))


شب خوبی بود :))


امروزم از صبح با گوشیم بازی کردم تا الان :((


باید بازی هامو پاک کنم همه رو :|||


دوستم داره تاریخ مقاله پایان نامشو تمدید میکنه.... شیطونه میگه من نیز.... :|||

کاش هیچ وقت پیر نشیم!

توی اتوبوس نسبتا خلوتی نشسته بودم.... اتوبوس سر یه ایستگاهی نگه داشت... پیرمردی از جایش نیم خیز شد یهو یه خانومی با صدای بلند از عقب اتوبوس گفت "بشین" و پیرمرد نشست!... نمیدانم دخترش بود؟ همسرش بود؟ چه نسبتی باهاش داشت ولیکن اینکه پیرمرد بی صدا نشست خیلی حس بدی بود برای من :(

دلم سوخت :(

کلا پیر شدن فرایند بدی است خیلی بد....