درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

نوشته های دیگران(۱)

خیلی وقت ها.... خیلی چیزا دوست دارم بنویسم که حرف دلم هستن.... ولی من توانایی بیان کردنشونو ندارم.... تو نوشتن همیشه کلمه کم میارم!.... وقتی مینویسم نمیتونم همزمان از تعداد زیادی کلمه استفاده کنم... هم اینکه حافظه ی خوبی ندارم و هم اینکه قدرت نویسندگیم خیلی پایینه.... گاهی وقت ها.... وقتی وبلاگ های دیگران را میخونم.... بعضی ها دقیقا حرف دل من.... حرفی که خیلی وقت ها میخواستم بزنم و هیچ وقت نتونستم اونجور که دلم خواسته بنویسمو.... تو چند تا جمله بیان میکنن.... 

 

نمونش: 

 

پست اخر وبلاگ شیپلو:  

 

 

«پیشتر به یادت ،تلخی ها شیرین بودند و ناممکن ها ممکن.
اکلون تلخ است همه چیز و ناممکن
بگو.. من ناممکنی مثل تو میخواهم تا ناممکن هایم را ممکن کند…»

 

 

روزمره

امروز اتفاق خاصی نیوفتاد!... فقط یه صندلی جدید خریدیم!... صندلی قبلی که شکسته هم هستو گذاشتیم یه گوشه از مغازه که بابا ببره بندازدش دور.... بعد مشتری هایی که خسته شدن... آقاهایی که منتظر خانمشونن.. بچه هایی که منتظر مامان باباهاشونن... و غیره... میان میشینن رو اون صندلی!... منم هر موقع از کنارش رد میشم میبینم کسی روش نشسته خندم میگیره! 

.

امروز... یه آقایی با خانمش اومده بودن مانتو بخرن.... خانم تو اتاق پرو بود.. آقا مانتو میبرد براش... خانم ایراد میگرفت... ما ایرادو رفع میکردیم... بعد یه ایراد دیگه میگرفت... خلاصه خیلی تلاش کردن فروشنده ها.. ولی نتونستن راضیش کنن.. آقاهه اومد از مغازه بره بیرون... با یه حالت خیلی خنده دار و توجیه کننده ای... داشت واسمون توضیح میداد که اون مدلی که ما میخواستیم اون رنگی که ما میخواستیم سایز خانم ام نداشتید!.... واسه همینم ازتون نخریدیم!!

.

.

.

امروز... به بابا و عمو میگم یه مغازه لباس بچه گونه فروشی فلان جا واسه من بزنید... بعد کلی نقشه هم میکشم و میگمشون چه برنامه هایی براش دارم... میگن آره خیلی خوبه ولی تو درستو ایشالا ارشد قبول شی بری درستو بخونی!... میگمشون من حتی اگه دکترا هم بگیرم.... عاشق این کارم!...

.

.

.

امروز... سه تا خواهر بودن اول وقت اومدن 3تا شلوارلی یه مدل خریدن... بدون اینکه ذره ای فروشنده ها رو اذیت کنن.... پولشونم راحت دادن و رفتن... آخر وقت دوباره سه تاشون اومدن تو مغازه.... به بغل دستیم گفتم بیا... اومدن 3تا مانتوی یه شکل هم بخرن!... گفت هیییس... هیچس نگو یه وقت نیومده باشن 3تا رو پس بدن!.... 3تا شال خریدن!

.

.

.

امروز...  خیلی خلوت بودیم!... دیگه هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد!...

روزمره

امروز از صبح همه یه جوری بودن!...... منم که.... صبح وقتی بیدار شدم.. با چشمای بسته... دستمو بردم سمت گوشیم..... ساعت ۹:۴۰ بود!!... شوکه شدم!... سرم به شدت درد میکرد...حس کردم خستم!.... انگار نه انگار خوابیده بودم... اخه تو طول شب ۳ بار گلی اومد پیشم خوابید.... چشمام گرم میشد... میومد بیدارم میکرد میگفت خواب دیدم!... میترسم! میشه پیشت بخوابم!.... بس که در طول روز فیلمای ترسناک میبینه شب یه باره همه به خوابش میان و میخوان باهاش بجنگن!.... اینم قهرمان خوابش میشه ولی نمیتونه دشمن هاشو شکست بده! و از خواب میپره!... مثلا فک میکنه اون پسر کچله تو فیلم پستچی سه بار در نمیزند.. اومده دستشو گاز بگیره!!... یا اون جسد فیلم کلبه یه باره جلوش سبز شده!.... یا تو جنگله از رو درختی خون چکه میکنه رو دستش... و و و و ..... بعد میاد منو بیدار میکنه که و پیشم میخوابه.... وقتی خوابش میبره میبرمش رو تختش... و برمیگردم رو تخت خودم ولی تا چشمام گرم میشه بازم میاد بیدارم میکنه!..... این میشه که بد خواب میشم و ..... و صبح.... خواب میمونم!... و جالبه که هیشکی هم بیدارم نکرد! 

 

 

از اتاقم بیرون رفتم.... یه لیوان چایی با نون شیر هایی که مامان درست میکنه خوردم!.... و سریع رفتم مغازه.... 

 

هوا هم یه جوری بود امروز!... رفتم دیدم یکی از فروشنده ها سرشو گذاشته تو ویترین و خوابه!... تا من رفتم یکی دیگه از فروشنده ها رفت بیدارش کرد!!....  همه امروز یه جوری بودن... حتی اون دختره که تو ردیف رو به روی منه امروز آرایش نکرده بود و قیافش زرد و بی رنگ بود....  

 

 

پشت میز نشسته بودم.... یه خانمی اومد شلوارشو حساب کنه.... شلوار لی سایز بزرگ بود!.... داشت چونه میزد.... گفت چه خبره اینجا تولیدیه باید ارزون بدین!.... منم خابالو.... بی حوصله!.... بهش گفتم اینجا تولیدی نیست خانم.... در ضمن این شلوار که خارجیه اینو که نمیتونیم خودمون تولید کنیم که!.... بعد با یه حالتی گفت اره خارجیه... از خارج اوردینشون.. چرا دروغ میگی!... منم دیدم این یاروه نفهمه!.... نمیدونه این شلوار چینیه!... و فکر میکنه هرچی خارجی بود جنسش خوبه... و اصلا درک نمیکنه که لباس ایرانی خیلی کیفیتش بالا تر از چینیه..... هیچی نگفتم.... بعد گفت اون شال هم میدین ۱۱ تومن!.... دیگه کفرم درومد!... گفتمش خو شال هزار تومنی هم داریم... بسته به جنسشون قیمتشون فرق داره خانم!..... بعد دیگه حساب کرد و رفت... جالبه که بدونید قیمت شلوار لی سایز بزرگه هم ۱۳ تومن بود!.... یعنی فک نمیکنم تو تمام شهر جایی به اندازه ی ما ارزون بدن اینا رو..... 

 

 

خب بگذریم! 

 

دیروز یه خانم اومد.. حوله میخواست!.... هول شد گفت حمام دارید!.... منم خودمو زدم به اون راه!... گفتمش اونجا!!..... فرستادمش سمت حوله ها!!.... وقتی مشتری اشتباها یه چیز خنده دار میگه.... من اصلا نمیخندم تا ضایع نشه!!.... ولی تو دلم میخندم و اینجا مینویسم که شمام بخندین!!:دی 

 

 

 

------------------ 

 

یه چیز دیگه! 

 

نمیدونم چرا بعضی از خانما خودشونو هی پشت شوهراشون قایم میکنن!.. روشون نمیشه حرف بزنن!!... یه چیزو میخوان براشون بیاری.... هی دره گوشش شوهرشون میگن:( بگو اونو بیاره) 

روزمره

یه چیزی که خودم به تنهایی متوجه شدم: 

 

خرید مانتو برای دختر های چاق کاره سختیه!.... نه بخاطر اینکه مانتوی سایز بزرگ کمه بلکه به خاطر اینکه دختر های چاق اعتماد به نفس کمی دارن و وقتی از مانتویی خوششون میاد نمیپرسند که آیا این مانتو سایز بزرگ داره یا خیر!.... چون میترسن از اینکه جواب منفی باشه! 

 

روزمره

دیروز.... از روز جمعه استفاده کردم.... اول از تو آشپزخونه چند تا کاسه اوردم.... بعدش یه پازل هزار تیکه ی جدید باز کردم.... تیکه هاشو رو میزم پهن کردم.... قسمت های همرنگ را جدا کردم.... و تو کاسه ها گذاشتم تا کم کم بسازمش!... یه خانمی فروشنده ی یکی از فروشگاه های همجوار بود... اومده بود پیشمون... گفت نمایشگاه نقاشی دارم تو مجتمع فرهنگی... گفتمش میشه منم نمایشگاهی از پازل هام بزارم؟.... گفت نمیدونم!....  بعد 2ساعتی از وقتمو واسه پازل گذاشتم... حالا دیگه آماده ی ساختنه!... فک کنم اگه شبی دو ساعت باهاش مشغول شم سر 1 هفته تمومه.... میتونم برم پازل بسازم و بفروشم!... اینم شغل خوبیه ها:دی!... شما حاضرید تابلوی پازل بخرید؟... اصلا به نظرتون قشنگه؟... حالا این یکیو که ساختم حتما عکسشو میذارم!

.

.

.

یکی از شیرین ترین لحظه های زندگی.... لحظه ایه که آدم حقوق میگیره!!:دی.... من وقتی حقوقمو میگیرم نیشم تا بناگوش باز میشه!... دست خودم نیست!... ذوق میکنم:دی

.

.

.

امروز تو شیراز کیک 110 متری درست کردن دادن به ملت(محسن از دنیای دوست داشتنی رفته بخوره؟)!... تو اخبار نشون میداد ملت صف گرفته بودن.... مامان منم کیک درست کرد نیم متر هم نبود:دی....

.

.

.

چینیا مثکه میدونن چه رنگی قراره تو ایران مد شه!.... رنگ بندی لباس ها تو جین... هر فصل عوض میشه... نمیدونم!... شاید هم این چینی ها هستن که تصمیم میگیرن چه رنگی تو ایران مد شه!!!....