درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

مشتری های ویژه ی ما(۱)

یه چیزی بگم باورتون نمیشه:دی... ولی حقیقت داره!.... 

 

ما روزانه بشتر از اینکه شلوار معمولی بفروشیم شلوار بارداری میفروشیم!.... مشتری های ما خیلی بچه میارن!!..... یه خانم خیلی جوونیه..... چند ساله مشتریمونه!... هر وقت میبینمش بارداره!.... فک کنم الان ۴تا بچه قد و نیم قد تو خونشون دارن!.... تازه یه چیز دیگه هم هست!... بیشتر از اینکه مانتو معمولی بفروشیم مانتو بارداری میفروشیم!.... مردم با ذوق و شوق میان مانتو و لباس بارداری میخرن!.....  

 

بعدا نوشت: 

میگم شاید چون دولت یه تومن به ۸۹ به بالایی ها میده.... ملت دارن بچه دار میشن!!!

  

-------------------------------------------------------------- 

 

 

تازه.... دیروز عصر یه پسر جوونی اومده بود.... ریمل میخواست و برق لب!!!!.... یه چیزی بهش دادم گفت نه ه ه ه.... به اینا حساسیت دارم:دی

روزمره

دیروز عصر.... یه خانم و آقای جوونی اومدن.... آقا موهای دم کفتری!....شلوار شش جیب سبز!.. پیرهن اندامی چارخونه سفید مشکی!!!... خانم... لاغر... چادر و مانتو و شلوار و مقتعه مشکی!

 

 نمیدونم کجایی بودن... ولی اصلا بلد نبودن فارسی حرف بزنن و حتی توانایی نداشتن به زبون خودشونم حرف بزنم!... نمیدونم شایدم روشون نمیشد!... لر بودن فک کنم!... میخواستن مانتو بخرن.... بعد از کلی نگاه کردن... یه مانتو انتخاب کردن و خانم برد پرو!.... از پرو اومد گفت خوب نبوده!.... خودم ۲ مدل مانتو بهشو پیشنهاد دادم.... اونارم بردن پرو.... بعد دیگه خانمه تو پرو بود.... آقاهه مانتو ها رو میاورد میگفت ایرادشون چیه من ایرادو رفع میکردم و یکی دیگه بهشون میدادم.... یکی کوتاه بود.... یکی تنگ بود... یکی گشاد بود.. یکی رنگش خوب نبود.... یکی بهش نمیومد.... منم با حوصله ی تمام..... دونه دونه بهش مانتو میدادم پرو کنه.... بعد خانمه معلوم نبود چیکار میکنه تو اتاق پرو!.... هر مانتو رو نیم ساعت طولش میداد!.... 

 

  

دقیقا بعد از ۲ساعت مانتوشونو انتخاب کردن..... حالا نوبت شلوار بود!.... حدود چهل و پنج دقیقه هم انتخاب شلوار طول کشید!.... ولی بالاخره انتخاب کردن.....  

 

 

بعدش نوبت مقنعه شد!!!..... ۳تا مقنعه هم بردن پرو تا یه رنگو انتخاب کردن..... 

 

 

 

نهایتا دیگه بعد از ۳ ساعت خانم از اتاق پرو اومد بیرون!..... فرستادمشون برن حساب کنن!..... رفتن حساب کردن.... لباساشونو تحویل گرفتن..... داشتن با هم حرف میزدن.... یهو آقاهه اومد سمت من.... سعی کرد خودشو خیلی نزدیک کنه!.... مثکه میخواست دره گوشی یه چیزی بگه!... منم مات و مبهوت!..... 

 

اومد!..... خیلی سریع دستشو کرد تو جیبش و یه هزاری درآورد و میخواست بهم (انعام) بده:دی.... بعد هی گفت خیلی اذیتت کردیم.... ببخشید!:دی.... باید قبول کنی!!!.... منم کلی براش توضیح دادم که ببین اذیت نبوده این کار منه و ظیفه ی فروشنده اینه که کمکتون کنه تا انتخاب کنید!..... و بهش گفتم که نگران نباش من حقوق خودمو میگیرم..... و هزاریشو بهش پس دادم!....:دی ولی خیلی کیف داشت!....

ماه داره از پشت ابر میزنه بیرون

عروس خانم فلانی اومد خونمون..... هی نشست پشت سر مادر شوهرش حرف زد.... طوری که وقتی رفت.... مامانم نشست زار زار به حالش گریست.... فرداش مامان زنگ زد به خانم فلانی.... بهش گفت بیا میخوام باهات صحبت کنم.... خانم فلانی اومد.... از خودش دفاع کرد... طوری که مامان گیج شد!.... گفت اینجوری فاید نداره تا ۲تاشون پیش هم نباشن نمیشه در موردشون قضاوت کرد..... آخه هردوشون هم مدعی هستن!

 

خب! 

 

چیزی که میخوام بگم اینه که.... بالاخره یکیشون این وسط داره دروغ میگه دیگه!.... اونی که دروغ میگه خودش میدونه دیگه..... و چیزی به رسواییش نمونده! ....

 

 

پ ن: در رابطه با دعواهای تمام نشدنی و زیر آب زدن های..... 

 

 

------------------------------------------------------------ 

 

 

یه چیز دیگه هم یادم اومد!..... چند سال پیش.... تو مغازه بودیم.... زیر شیلنگ آب کولر یه سطل آبی گذاشته بودیم.... بعضی فروشنده هامون توش آشغال میریختن.... بعد ما هی میگفتیم بابا این سطل آبه جفتش سطل آشغاله آشغالاتونو تو سطل زباله بریزید!... بازم میدیدیم تو سطل آب آشغال هست!!.... یه روز بابا بستنی چوبی گرفته بود... ۶ نفر بودیم فک کنم.... یه نفر چوب بستنیشو انداخته بود تو اون سطل!.... بعد همه میگفتن نه!... من نبودم!... ولی از بین این ۶ نفر اونی که چوب بستنی رو انداخته بود تو سطل آب خودش میدونست دیگه!.... ولی حاضر نبود بگه من بودم!.....

آب رفته به جوی باز نمیگردد.

تو زندگیم خیلی وقت ها اشتباه کردم... خیلی کارها بوده که باید انجام میدادم و ندادم.... خیلی کارها نباید انجام میدادم و دادم.... خیلی حرف ها باید میزدم و نزدم... خیلی حرف ها نباید میزدم و زدم.... خیلی چیزها نباید میشنیدم و شنیدم... خیلی چیزها باید میشنیدم و نشنیدم.... خیلی چیزها نباید میدیدم و دیدم... خیلی چیزها باید میدیدم و نمیدیدم.... خیلی ها را نباید تحویل میگرفتم و گرفتم... خیلی ها را باید تحویل میگرفتم و نگرفتم.... خیلی ها را باید دوست میداشتم و نداشتم.... خیلی ها را نباید دوست میداشتم و داشتم... به خیلی ها کمک کردم و نباید میکردم... به خیلی ها باید کمک میکردم و نکردم.... قدر خیلی چیزها را باید میدانستم و ندانستم.... از خیلی چیزها باید میگذشتم و نگذشتم.... از خیلی چیزها نباید میگذشتم و گذشتم....

و این اشتباه ها مثکه تمومی نداره......