درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

:دی.... میگم!... هیچ جا مث خونه ی آدم نمیشه هاااااااااا .... خیلی دلم تنگ شده بود... انقدر که دیگه آروم و قرار نداشتم.... و کلاس آخری را با اینکه کار خاصی نداشتم و کلی وقت بود تا حرکت... پیچوندمش!!.... ۱۰ روز میمونم!!..... 

 

 

دیروز عصر... شما هم اون چمعیت موتور سوارا را دیدین؟؟؟...... همه فیلم میگرفتن!!... یکی که فیلم گرفته لینکشو بزاره ملت دانلود کنن ببینن!!.... جالب بود...

ترش یا شیرین

دیروز لیمو شیرین کوچولویی برداشتم.... ۴ قاچش کردم....  

 

قاچ اولو خوردم!!... متوجه شدم این لیمو شیرین کوچیکی نیست!... لیمو ترش بزرگیه!!!.....

بالاخره امروز تونستم با اینترنت وایرلس کانکت شم:دی.... 

 

.... میرم وبلاگاتونو بخونم... بعد مینویسم

کله پزی سر کوچه....

سری اول تمرینهایی که استادمون داد به میمنت و مبارکی وجود حل المسائل حل شدند. من هیچ کار مفیدی انجام ندادم تا حالا ولی اصلا فرصتی برای درس خوندن گیر نمیارم!!.... شاید وضع من از وضع همه ی اونایی که تو شهری دور از خانوادشون دانشجو هستند بهتر باشه... ولی بازم سختی های خاص خودش وجود داره.... له له میزنم تا این هفته تموم شه و هفته ی آینده بیام دزفول... دلم لک زده برای اینکه پشت رخشم بشینم و باهاش بگردم... اینجا دانشجو ها را میبینم با ماشینای خودشون میان دانشگاه... منم انقدر دلم میخوااااااد که حد و حساب نداره.... بعد من تو گرما... تو اتوبوس های شلوغ سوار میشم.... انقدر دلم میگیره.... 

 

 

بابام اینا هر روز میگن فردا دیگه میایم... ولی ۱ هفته از اون فردایی که میگن میایم میگذره و هنوز نیومدن!!.... 

  

-----------------------------------------

 

از این پست سبز خبیث خیلی خوشم اومد....

روزمره

خب اول از هوا بگم؟.... خنکه... 

 

دانشگاه؟... بد نیست... درسامون خیلی سخته:دی... ولی ما خیلی زرنگیم....:دی 

 

امروز دختر اردیبهشتی اومد تا یه ساعت پیش با هم بیرون بودیم...:دی 

 

فردا ساعت ۷ و نیم کلاس داریم...:دی.. ابزار دقیق با استادی که هفته ی پیش کت شلوار خاکستری ای پوشیده بود که کتش نوی نو بود ولی شلوارش کهنه و کار کرده و عینهو شلوار کار بود... این یعنی استاده روز اول بخاطر شروع ترم و اینا کتشو میپوشه ولی بقیه ی جلسه ها دیگه کت نمیپوشه.. استاده کمی ماست بود... بچه های کلاس همه ترم اولی بودن!!.. همین!... تیپ بچه ها هم همه معمولی بود....  

 

استاد بعدی مدیر گروه بود... از لحظه ای که اومد درس داااااد...آروم و شمرده .... صورت مهربونی داشت... ولی درسش سخت بود و تمام جزوه هاشم انگلیسی... پیراهن کرم رنگی تنش بود به شدت اتو کشیده.... 

 

استاد بعدی عزیزم.... عاشقش شدم... بسیار مهربون و خوش رو و خوشتیپ و باحال... با موهای سفید و عینک مارک دار... کت کتان... و لپ تاب اپل صورتی... تازه گفت همسایشون یه سگ داره... گفت از این دستگاهای پشه کش که با التراسوند کار میکنه داره... گفت دستگاهو که روشن میکنه سگه پارس میکنه... چون امواج التراسوندو ما نمیشنویم ولی سگ میشنوه.... تازه با دهانش صدای وارد شدن خون به قلبو دراورد و ما رو به یاد صبح جمعه با شما مینداخت.. و ما بسیار خنده ها کردیم....  

 

عزیزم... همین استاد مهربونه.... داشت اسلایدا رو تند تند میزد... گفت تند میزنم؟... هیشکی هیچی نگفت... گفت اگه تند زدم روتون نشد بگید تند میزنی سرفه کنید من خودم متوجه میشم.... نازی.... 

 

بعد دیگه؟.... بریم تو حاشیه ی این روزا.... 

 

پ ن۱: خونه عمه بودم.. روسری سرم بود... دختر عمه گفت لازم نیست از بابام روسری بزنی... ببین ما از بابات روسری نمیزنیم:دی 

 

پ ن۲:به شدت رو دور شانس و برد و آس آوردنم.... 

 

پ ن۳:دلم برای خانواده تنگ شده... 

 

پ ن۴:الان عجله ای اومدم نت ولی لپ تابم به دستم برسه به همه سر میزنم.... 

 

پ ن۵:... سکرته:دی... 

 

شب همه خوش....