درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

دختر کش

بچه که بودیم... وقتی میرفتیم باغ... یه چیزای بیضی شکلی بود... خارخاری بودن... مثل جوجه تیغی... دلیلشو نمیدنم!!!... ولی بهشون میگفتن دختر کش!!!.... دختر کش... یه بوته داشت...و به جای میوه یه عالمه دختر کش بهش بود!!!... بعد ما میرفتیم!... منم که اصولا همیشه تو جمع پسرها بودم... میرفتیم از اونا میچیدیم... پرت میکردیم به دخترا... و لذت میبردیم!... یه جوری بودن که... وقتی به کسی پرت میکردی... خودش متوجه نمیشد ولی... دختر کش میچسپید به لباسش!!!... و اگه دختر کش ها... به نشیمن گاهش میخورد... وقتی مینشست..................  

 

چه روزهای خوشی بودن!...

تو گوگل نمیتونم عکسشو پیدا کنم!!! 

 دفعه ی ی آینده که رفتیم باغ... ازشون عکس میگیرم میذارم حتما!!!!

زندگی در گذر است...

رفتم دنبالش... یعنی خودش زنگ زد گفت بیا دنبالم... اومدیم خونه... هی گفت آجی حوصلم سر رفته... کلی باهاش بازی کردم... گفت بیا زنگ بزنیم به مامان... زنگ زد به مامان... سلام مامان برام چی خریدی!!!!!!!....  با مامانش هم حرف زد ... بعد گوشی رو قطع کرد و ... گریه!!!!... آرومش کردم... گفت گشنمه!... براش غذا گرم کردم خورد... نشست پای فیلم ترسناک... داشت فیلمشو میدید... بابا اومد... گفت حاضر شید بریم.... رفتم آمادش کنم... گفت میخوام بلرسوت بپوشم... بلرسوت که میپوشه بهش میگم شهاب!!!... گفت باید موهامو خرگوشی ببندی!... تمام تلاش خودمو کردم ولی.... نمیشد!!!!... یه گوشش بالا میرفت یکی پایین!... یکیش شل میشد یکیش سفت!... جلوی موهاشم خراب میشد!... بهش گفتم عزیزم.. بیا دمب اسبی برات ببندمشون... حالا گریه نکنه پس کی... گفت با این لباس موهام باید خرگوشی باشه!... بهش گفتم خوب لباستو عوض کن!... راضیش کردم که لباسشو عوض کنه... ولی همچنان گریه میکرد... گفت خودم موهامو دمب اسبی میبندم!... رفتم خودم حاضر شم... دیدم دیر کرد... اومدم تو اتاق... میبینم نشسته رو تخت... برس و کش مو دستشه... سرش پایینه بی صدا اشک میریزه... هلاااااااک شدم!... بعد دیگه کلا دوست داشتم خودمم بشینم گریه کنم... .. اینا رو نوشتم... که بعدا اگه خواستم برم جایی بچه ام را گذاشتم پیشش گفت بچه ات اذیتم کرده بهش بگم خوب تو هم بچه بودی منو اذیت میکردی!!!

اصولا وقتی مامان ادم خونه نباشه.... اوضاع از این بهتر نمیباشد...

میگم!... ادم صبح ها که مغازشو باز میکنه... اگه هر آدمی که میاد تو مغازه... خودش پیش قدم بشه و سلام که.... به ازای هر نفر میشه 69 ثواب... بعد فک کن... 20 نفر که وارد مغازه بشن... میشه... 1380 ثواب... واسه شروع روز خوبه ها!!! نه؟؟؟

مینی ماینر(بزرگ مرد کوچک)

من اینو میبینم کیف میکنم و خندان میشم!!!... این ماشین مورد علاقه ی منه... فکر میکنم اگه با این برم بیرون خیلی بیشتر لذت میبرم تا با بی ام و... یا بنز... خیلی دوست دارم یه اینجوری داشته باشم... ترجیحا رنگش نارنجی باشه... فکر کنم وقتی سوارش شم... حس کنم سوار ماشین اسباب بازی شدم و ... لذت ببرم!... مثل اون موقع ها... که وقتی میرفتیم پارک بعثت.. گاهی وقت ها نیم ساعت تو صف بودیم به خاطر ۳ دقیقه ماشین سواری!!!.... فکر کنم هرکی مینی ماینر داشته باشه به فروشش راضی نمیشه!... ولی من میخواااااااااااام!!!!... قرمز هم باشه خوبه!... کارت سوخت هم نداشته باشه مشکلی نیست!... 

 

ای خدااااا

یکی از بانک های دولتی.... داره وام میده به مردم!... از نوع قرض الحسنه...  تا بتونن به بازسازی عتبات عالیات عراق کمک مالی کنن!.... دیشب تبلیغشو تو تیوی دیدم!...  

یعنی.......

یعنی.........

یعنی.......

 

سو استفاده از........ 

  

گاهی وقتا آدم یه خبری میخونه.... تا 2 هفته سر درد میگیره!!!!!

روزمره

من؟... من دوست دارم خیلی از کارها رو بلد شم!... دوست دارم از همه چیز کامپیوتر سردربیارم و ... وقتی قاطی میکنه خودم بتونم درستش کنم... هر دفعه ویندوز عوض میکردم سیستمم یه چیزیش میشد.. ولی این دفعه خودم تک و تنها موفق شدم!!!... ویندوز عوض کردم خوشکل!... اینها... از عواقب تنهاییه... دیشب تنها بودم... چاره ای نبود جز اینکه یه جوری سر خودمونو گرم کنیم... کانال جم یه فیلم ترسناک داشت... دوست نداشتم نگاش کنم!... یه هیجان بدی بهم میداد... هیجان خوبی نبود... تیوی رو خاموش کردم و ویندوز عوض کردم!!!.... 

آنتی ویروس نصب کردم... آپدیتشم کردم... ولی!!!... سیستمم ظاهرا ویروس اتوران داره... بعد انتی ویروسه نمیبیندش!!!... درایوامو فرمت کردم ولی... نمیدونم ویروسش رفته یا نه!!!.... نرفته حتما!... اخه فلشم هم ویروسی شده بود.. وقتی میزنم به سیستم هیچی نشون نمیده!!!! 

  

 

من موندم تو خونه!!!.... ظرف میشورم... خونه تمیز میکنم.... لباس میشورم... راننده خواهر کوچیکه شدم... کوزت!!!.... دیشب... شام نداشتیم... بابا زنگ زد گفت شام بخرم؟... گفتم نه خوم یه چیزی درست میکنم... بعد... آب عدس درست کردم!!!.... به نظر خودم خوب شده بود!!... ولی شکست نفسی کردم!... گفتم بابا این یه چیزیش کمه!!!... مثل آب عدس های مامان نشده!!... نگاش کرد!... گفت خوب آرد نزدی توش!!!.. گفتم زدم!!!... بعد خورد... گفت نه ه ه این که خوشمزه شده که!!!!... 

 

ولی... من اگه مامان شدم.... هیچ وقت یه هفته قبل کنکور بچمو تنها نمیزارم.... چون واقعا این چند روز برای من مهم بود... ولی حالا... اصلا نمیتونم درس بخونم!!..... من که دیگه کلا بیخیال شدم.... مهم نیست!!!... اصلا دلم نمیخواد کنکور بدم!!!.... دیگه هم نمیخوام درس بخونم!