درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

گدا(۱)

دیروز... صبح... ساعت 8!

تو مغازه نشسته بودم... یه آقایی... لر بود!... کت سرمه ای شلوار مشکی... سیبیل... صورتش هم یه خال داشت... با لبخند... وارد مغازه شد... داشت گونی های جنس ها رو نگاه میکرد... گفت چند تا از این گونی ها نداری بهم بدی؟...  گفتم این یه دونه رو اگه میخوای ببر... گفت نه!... یکی کمه... بقیه گونی ها رو که باز کردی برام نگهشون میداری یه جا بیام ببرمشون؟؟... گفتم نه!... اگه میخوای همینو الان ببر... گفت نه!... بعدش رفت بیرون!... 

 

دیروز عصر طرفای ساعت 6!

از بیرون اومده بودم... رفتم تو پارکینگ اصلا جای پارک نبود!... وسط وایساده بودم نمیدونستم چیکار کنم... خیلی شلوغ بود... دیدم یه نفر داره میزنه به شیشه ی ماشین... شیشه رو آوردم پایین... همون مرده بود که صبح دره مغازه اومده بود... فکر کردم میخواد جای پارکی بهم نشون بده!... نیشش تا بنا گوش باز... اخم کردم میگم بله؟... میگه... یه 500 تومن داری بهم بدی!!!... پر روووو!!!... گفتم برو بابا... داشتم شیشه رو میبردم بالا.. دستشو گذاشت لای شیشه!... گفتم دستتو بردار ببینم!!... گفت تو رو خدا!.. 500 تومن بده!!... گفتم ندارم... دستتو بردار!!... با اعتماد به نفس لبخند میزد!... دوست داشتم خفش کنم!... معمولا گداها خودشونو مظلوم میگیرن!!!... این خیلی جالب بود... بعد دیگه.. به سختی جای پارک پیدا کردم... ماشینو پارک کردم رفتم... داشتم از کوچه میرفتم بیرون... گداهه جلوی من بود... یه پسری داشت میومد تو کوچه... آقاهه رفت سمت پسره... گیر داد بهش.. هی گفتش پول بده... پسره بهش گفت... برو سر کوچه یه نفر ایستاده میخواد بهت پول بده!!!!!... بعد بلند خندید!!!...

من دیگه رفتم! 

حدود نیم ساعت بعد یادم اومد گوشیم تو ماشین جا مونده... رفتم که گوشیمو بردارم... میبینم نشسته... یه مشت پول دستش... داشت میشمردشون!!!....

پ ن: اینا رو میتونستم بهتر از اینم بنویسم نه؟؟... خودم میدونم با لهجه مینویسم!... ولی اینم یه طورشه دیگه!!!

این داستان ادامه دارد.....

روزمره...

شبا که ما میخوابیم... آقا پلیسه بیداره....؟؟

 

تلفن زنگ میخوره.... یه آقای میان ساله... به صداش میاد شصت و اندی ساله باشه...  از دوستای بابا.... باهاش کار داره... میگم بابا نیست... براش کاری پیش اومده... میگه دخترم... ما بیداریم... هر موقع اومد بگو با من تماس بگیره... میگم امشب دیر میاد... ولی ان شالا میگم فردا باهاتون تماس بگیره... میگه دخترم ما شبا بیداریم تا دیر وقت ویکتوریا میبینیم!!!... مگه شما نمیبینید!!!... میگم ها؟... ویکتوریا کیه؟... 

  

---------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

میگم!... منتظر بودن خیلی ادمو خسته میکنه..... نه؟؟؟ 

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

تلفن زنگ میخوره.... 

 

من و خواهر کوچیکه.. با هم میپریم سمت گوشی... من بکش... اون بکش.... شماره رو میبینم... اونم شماره رو میبینه... ۲تامون میدونیم کیه... خواهر کوچیکه میگه... این شماره دوستمه!!.... بعد من پیروز میشم گوشی رو بردارم... یه نفره میگه سلاااااااااام... من هر روز وبلاگتو میخونم.... تازه با وبلاگم آشنا شده!....  

فک کن... شما که منو نمیشناسید و نمیدونید اینایی که دربارشون مینویسم... چه جوری اند و وقتی میگم علی با جوجه دزفولی حرف میزنه.... نمیتونید تصور کنید که چه صحنه ی تاریخی ای رقم خورده!... ولی اون میدونه.... بعد یه عالمه میخندیم!!!..... میگه خیلی باحال بوده!!!.... میگه هممون با هم خوندیم و کلی خندیدیم!... بهش میگم وااااااااااااای!!! تو رو خدا دیگه ادرسمو به کسی ندی!!!..... نمیخوام همه فامیلا بیان اینجا رو بخونن!!!... بفهمن تو این کله ی من چی میگذره!!!... 

.... 

در هر حال ورودشونو خوش امد میگم... اینجا دنیای مجازیه..... ولی من از دنیای واقعیم توش مینویسم...... ولی امیدوارم... هیچ وقت نوشته هامو به روم نیارن... تا من راحت هرچی دلم میخواد بنویسم!!!....

روزمره

بهش میگم ثبت نام کردی آزمون استخدامی؟... میگه نه ه ه !!!!.... اگه ثبت نام میکردم حتما اسمم درمیومد.. بعد من که نمیخوام برم اونجا!!!!.... بابا اعتماد به نفس!!!!  

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

میگم گاهی وقت ها خیلی راحت میشه فعل دودر را صرف کرد!... دو در کردم دودر کردی... دودر کرد... دودر کردیم... دودرکردید... دودر کردند...... 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

بهش میگم به نظر شما من قبول میشم؟.... میگه دخترم دلت محکم باشه..... ایشالا قبول میشی!!!... خوشم میاد ازش... هر وقت میرم پیشش.. بهم اعتماد به نفس میده... هروقت کاری دارم کارمو راه میندازه.... نه فقط کار منو هاااا.... کار همه رو... ادم مهربونیه... از حرف زدنش مهربونی میباره.... فقط از یه چیزش خوشم نمیاد!!!... پیرهنشو میزاره رو شلوارش!!!... فرم عینکشم عوض نمیکنه... گاهی وقت ها هم یه چفیه دوره گردنشه!!!...

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------- 

  

رفتم یه دفتر پستی تو شهرمون... یه خانم ها و آقایی که اونجا بودن... به شدت ادم های خوش برخوردی بودن و به ارباب رجوع احترام میذاشتن.... از این به بعد هر کاری داشتم میرم اونجا!!!...  

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

امروز نمیخواستم آپ کنم ها!!!.. داشتم درس میخوندم!!!... دیدم نوچ!!!... نمیتونم آپ نکنم!!!...  اومدم آپ کنم که با خیال راحت برم درس بخونم!...

جواب شما چیه؟

فک کن.. تو مغازت نشستی... داری کفش میفروشی... یه نفر میاد میپرسه.... تو شهر شما کفش خوب کجا میفروشند!!!؟؟؟؟ 

 

تو مغازه ی لباس فروشیت نشستی..... یه نفر میاد میپرسه... تو شهر شما لباس فروشی خوب کجا هست؟؟؟ 

 

تو رستورانت نشستی... یه نفر میپرسه تو شهر شما کدوم رستوران غذاهاش با کیفیت تره؟؟؟ 

 

داری کامپیوتر میفروشی.... یه نفر میگه کجا قیمت کامپیوتر هاش از همه مناسب تره؟؟؟ 

 

لوازم آراش میفروشی... یه نفر سوال میکنه... لوازم آرایش اورجینال از کجا میتونم تهیه کنم؟؟؟ 

 

و........ 

 

 

شما چه جوابی میدی؟؟؟؟؟؟ 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

ملت میخوان برن مسافرت.... من باهاشون نمیرم..... اولین باریه که دارم به خاطر درس از تفریح میگذرم!!!..... نه که خیلی درس میخونم حالاااااا

 

من چقدر شادم و سرخوش!!!

گاهی وقت ها.... ساعت ها از وقتم را صرف انجام کارهایی کرده ام که هیچ سودی برای من نداشته اند...  خودم میدانیم که دارم اشتباه میکنم ولی عار نمیگیردم!!!.... و باز هم... باز هم مینشینم و سریال شاهزاده ای در قصر را میبینم!... و به نظرم خیلی طنز است و مرا میخنداند!... آخه خیلی بد دوبله شده است و البته مضحک!!!... و خانم نقشه اول فیلم مرتبا میگوید "هی"... و وقتی میخواهد کسی را صدا کند اول باید بگوید "هی"... و وقتی میگوید "هی" من خوشم میاید!!!.... و میخندم!... و اسم آن پسر خوشتیپی که در فیلم است "یول" میباشد!... خیلی با نمک است به نظرم اسم خنده داریست!!!...  و البته طنز های مهران مدیری را میگذارد در جیبش!!!!... تازه در جیب ساعتی اش!!!... این که چیزی نیست!!!... یک سریال دیگر هم دارد که... باید به مدیر دوبله اش احسنت گفت!... زیرا تا میزنی میبینی آن فیلم است کانال را عوض میکنی... 

  

میگم!!!!.... بعضی ها میگویند این همه در وبلاگت مینویسی تو را چه حاصل؟ 

 

ولی!... فکر میکنم تنها کاری که دارم انجام میدم و به نظرم کار بیهوده ای نیست وبلاگ نویسیه... چون نوشتن بهم انرژی میده... و این کارو به خاطر خودم انجام میدم!!!...