درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

همسایه ها!

مستانه جون تو یکی از پست های وبلاگش از کتاب همسایه ها نوشته بود... منم که اصولا بیکارم و اصلا  3 هفته دیگه کنکور ندارم!... کتابو دانلود کردم و خوندم... وقتی کتاب میخونم...  مثل اینه که دارم فیلم میبینم... کاملا صحنه ها رو تو ذهنم مجسم میکنم... بخصوص همچین کتابی که خیلی قشنگ و کامل صحنه ها و شخصیت ها و فکر شخصیت اصلی داستان رو توصیف میکنه!... این کتاب طوری بود که وقتی میخوندمش دقیقا حس شخصیت اصلی داستان رو درک میکردم...  من که خیلی خوشم اومد!

شما این کتاب رو خوندید؟

یه چیزی بگم؟

من فکر میکنم توانایی دارم همچین کتابهایی بنویسم!.... و فکر میکنم شدیدا به نویسندگی علاقه دارم!...

تنهایی و هزار تا دردسر!

الان تو یه وبلاگی یه مطلبی خوندم در مورد تنهایی نوشته بود.... حرفش واقعا حرف دل من و خیلی های دیگه هم بود..... ولی.... تنهایی واقعا حس بدیه... و تحمل کردنش گاهی واقعا سخت میشه... ولی.... ولی کاش.... و چرا.... چرا اینجا.... چرا اینجا تنها راه از تنهایی در آمدن را ازدواج میدانند؟...

چرا تا یکی از دختر پسرای فامیل ازدواج میکنه همه میگن روزی خودت کنا؟.... یعنی همشون از زندگی مشترکشون راضی اند؟.... و همشون احساس میکنند زندگی مشترک خیلی خوبه؟... 

 

شاید آدم از کسی خوشش بیاد و دوست داشته باشه باهاش رابطه داشته باشه ولی نمیخواد باهاش ازدواج کنه... ولی.... چرا نمیشه ادم با کسی رابطه داشته باشه و خانوادش در جریان باشند!...... حتما باید دختر پسرها با هم رابطه ی پنهانی داشته باشن؟... چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

  

پ ن: کاش.... همه با جنبه تر از این حرف ها بودند!.... اول از همه خودم!

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست 

 

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست 

 

وصل تو اجل را زسرم دور همی داشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست 

 

صبر است مرا چاره هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست 

 

در هجر تو گر چشم مرا آب روانست گو خون جگر ریز که معذور نماندست

امتحان آخر!

فک کن...... 

 

تو این چند روزی که فرجه داشتم.... خوب خوندم و خوب یاد گرفتم.... دوستام یکی یکی باهام تماس میگرفتن و .... در مورد سوالایی که استاد برامون میل کرده براشون توضیح میدادم... بعد شارژشون میکردم تا درس بخونن.... همشون بعد از اینکه باهام حرف میزدن میگفتن آدم با تو حرف بزنه امیدوار میشه و روحیه میگیره.... همه میگفتن خوش به حالت!...  

 

ولی.... سوالا اصلا اونجوری نبود که فکر میکردم و ..... خیلی بد دادم!... مهم نیست... نهایتش اینه بیوفتم و معرفی به استاد بگیرمش.... بیشتر از این نیست که... ولی چیزی که ناراحتم میکنه... اینه که... از استاد یه سوالی پرسیدم جواب نداد.... ولی.... تمام سوالای اون دختره رو جواب میداد.... حتما اون دختره داشت با سیاست ازش سوال میپرسید.... بعدشم رفت کنار اون پسره نشست و با حوصله داشت طراحی سوال آخرو براش توضیح میداد.... 

 

بعد از امتحان.... مهم نیست!.... 

 

فضا

دیشب اخبار میگفت برای اولین بار فضانوردان تونستن از رو مدار زمین به اینترنت وصل شن و از همونجا انلاین برای زمین گزارش بفرستن !...  به این فکر میکردم که واقعا اینکه ادم بخواد بره فضا.... خیلی هیجان داره هاااااا....  فکر میکنم همه دوست دارن برن فضا....  نه؟.... کسی هست که دوست نداشته باشه این هیجان رو تجربه کنه؟