درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

یک شنبه رفتم پیش استاد راهنمام..... ساعت یک و نیم بود... تو وقت استراحتشون بود... منشی گفت الان نمیشه بری پیشش.... گفتم کارم طول نمیکشه... فقط در حد چند تا سوال!!... منشی گفت نه... خانم مهندس گفته هیشکیو نفرستی تو!!!... داشتم با منشی صحبت میکردم که خانم مهندس.. گفت خانم فلانی شمایی؟... بیا تو!!!!..... رفتم پیشش!... خانم مهندس و همسرش.. تو دفترشون نشسته بودند.... هر کدام یه لیوان چای رومیزشون بود.... 

 

بعد دیگه... به خانم مهندس گفتم من سرم خیلی خیلی شلوغه... اصلا فرصت ارائه ندارم... نمیشه ارائه ندم؟.... گفت اصلا.... فکرشم نکن که ارائه ندی!!!... باید ارائه بدی!!!... گفت من نمرتو با در نظر گرفتن ارائه دادم!!.... بعد دیگه هی من اصرار... اون قبول نمیکرد!!!... بعد گفتم خوب باشه!!... میام تو دفترتون برای فقط خودتون ارائه میدم... گفت نه ه ه ه ه.... من ارائه ی بزرگ ازت میخوام!!!... اینو چیکارش کنم حالا؟؟؟.... هر کاری کردم کوتاه نمیومد!!!... تازه.... بهش نگفتم که تو مغازه ی خودمون کار میکنم!!!.... بهش گفتم تو یه فروشگاه کار میکنم!!!.... 

 

 

بعد دیگه.... گفت باشه.. حالا برو تا ۳ شنبه... سعی کن اماده باشی.. بیا دفترم ببینم چیکار میتونم برات انجام بدم!!... و امروز سه شنبه است و من.... حتی مطالبم هم کامل نیست!!!... چه برسد به اینکه بخوام ارائه بدم!!!.... 

 

  

اصلا فرصت اماده کردن پروژه رو ندارم!!!.... نمیدونم چیکار کنم!!!.... دیروز گفت فرم فارغ التحصیلیت اومده... ولی من امضاش نکردم تا ارائه بدی!!....  

 

ای خدا..... 

 

مگه زوره؟.... خوب نمیتونم ارائه بدم!!...  

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

میگم دیدین خیابون طالقانی برعکس یه طرفه شد؟...... نظر شما چیه؟....  

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

سکوت کردن... کار خیلی خیلی سختیه.... ولی.... شاید تمرین کردنش واقعا برای من لازمه... تو این چند روزه... دارم میفهمم که... بهتره ادم همیشه سکوت کنه... و بهتره... وقتی که خود ادم توانایی انجام یه کاری را داره.. هیچ وقت از کسی درخواست کمک نکنه.... تو این چند روز... گاهی وقت ها... نتونستم سکوت کنم و حرف هامو به زبون آوردم.... ولی.... کم کم راه میوفتم.... 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

پارسال.... تو همچین روزهایی.... دوستان بهم میگفتند الیه خوشبخت!!!... و حالا امسال... متوجه میشوم که... گاهی خوشبختی آنطور که آدم فکر میکند نیست.... گاهی وقت ها لازمه ادم بعضی از سختی ها را به جان بخره... تا..... به خوشبختی برسه.... و من اینو میدونم که... هیچ خوشبختی ای تداوم نداره... و بدبختی ها و خوشبختی ها تو زندگی آدم مساوی هستند... و حتی.. اون ادم هایی که وقتی نگاهشون میکنی... دلت براشون میسوزه.. بد بخت مطلق نیستند!!!

درد دل های مهندسی که از بد روزگار فروشنده است

میگوید این را بده... میگویمش.. آیا این سایزش خوب است آیا؟... همین سایز بقیه ی مدل ها رو بیاروم ببینید؟... میگوید: آره!!!!... بعد همه ی مدل ها را به او نشان میدهم 3 مدل را انتخاب میکند... و میگوید از این سه مدل سایز بزرگتر میخواهم!!!! 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

دارم همزمان به چهار مشتری جنس نشان میدهم... هی میگوید خانم خانم من را هم رد کن!... خانم من عجله دارم... میگویم جانم؟... میگوید این را بده... میگویم برای چند سال میخواهی اش؟... میگوید برای ده سال... میگویم این برای 10 سال کوچک است... و برایش آن لباس را میگذارم روی ویترین.. میگوید بلی این کوچک است... می گویمش خوب ابله من هم همین را گفتم... (این را در دلم میگویم).... سپس میگویم برای ده سال مدل های دیگری نیز موجود است آیا تمایل دارید ببینیدشان؟... میگوید بلی!... و من تمام تلاشم را میکنم و مدل هایی که برای ده سال دارم نشانش میدهم... دست اخر میگوید نه.. من همان مدل را میخواهم!.. (در دلم میگویم سوختت به دل همسرت بیوفتد!!!)

------------------------------------------------------------------------------------------------------

یک تیشرت نشان اش میدهم... میگوید رنگ هایش را ببینم... تمام رنگ ها را برایش باز میکنم... میگوید خوب است حالا این رنگی ولی سایز بزگترش را بیار ببینم!!!!... (تو دلم: خوب آی کیو از اولش بگو بزرگتر میخوای) 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

وااااااای اینو بخونید:

حالا غیبت همشهری ها نباشد هااااا ولی بیشتر همشهری ها اینجوری اند!!!.... هزار مدل... هزار جنس برایشان باز میکنی... قصدشان فقط قیمت کردن است.... آخر سر میگوید خوب دستت درد نکند... فردا خودش را می آورم!! ببینم کدام یک را انتخاب میکند!!( من در این جور مواقع... دیگه رو دست خوردم و چند تا مدل براش باز کردم دیگه... بعد که میگه میشه اونم بیاری ببینم؟... با لبخند میگم بله حتما ولی فردا که آوردینش بهتون نشونش میدم)

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

واااای خدااااااااا

تمام مدل ها را برایش باز میکنم....  مکررا میگوید این را هم ببینم... میگوید اگر ممکن است آن را هم برایم بیاور... و همه ی مدل های موجود را تماشا میکند و نهایتا میگوید... این خوب است... خوشحال میشوم و میگویم... مبارک است!... میگوید خوب... این را برایم کنار بگذار تا در شهر دوری بزنم و اگر چیزی دیگر ندیدم بیایم و این را ببرم!!! 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

وااااااای این که دیگه هلاکم کرده.....

صد مدل برایش باز کرده ام... مغازه شلوغ است... باید مواظب باشم تا کسی جنسی از روی ویترین کش نرود... مشتری های دیگر... تقاضا دارند تا کمکشان کنم.... بعد خانم با کمال خونسردی میگوید... اینها را بگذار اینجا بماند تا شوهرم را صدا کنم!!!.... (در دلم میگویم تو که بلد نیستی اتخاب کنی از اول به شوهرت بگو بیاد )

بحث روی قیمت ها و چانه زدن ها بماند برای بعد...

ادامه دارد......

دنیای مادران!

خانمه میگه: خانم مگه نه اینا فروشی نیست دکوریه؟؟؟

اینو در حالی میگه که.... به بچه اش اشاره میکنه و به من چشمک میزنه که حرفشو تایید کنم!!!

پسرش میگه اگه فروشی نیست چرا روش قیمت زده ۸ تومن؟ 

 

مادرش میگه همه رو فروخته این یکی مونده براش میگه این یکی رو نمیفروشم!!! 

 

(شما همه ی اینها رو با لهجه ی عربی تصور کنید)

سکوت

من: امروز.... صبح شنبه... از همین الان شروع میکنم.... میخوام سکوت کنم... شاید اینجوری بیشتر صدام شنیده بشه... البته.... یه دفترچه و یه خودکار تو جیبم میزارم... هر جا حس کردم که اصلا نمیتونم ساکت بمونم.... به جای حرف زدن حرف هامو مینویسم.... البته... شاید این بی حرفی تو دنیای بیرون پر حرفی تو دنیای مجای رو به بار بیاره!!! :دی 

 

خواننده های وبلاگم: الی... نه که خیلی کم حرفی اینجا.. آخی.... 

 

 

حالا ببینیم چطور میشه!!! 

 

نتیجه های ارشد دانشگاه آزاذ برای بچه های ممتاز اومده..... چند تا از دوستای نزدیکم قبول شدن... و من از این بابت بسیااااااار خرسندم!!! 

 

دیگر اینکه.... من اگه خواهر نداشتم چی کار میکردم؟؟.... اونایی که خواهر ندارن هی بشینن غصه بخورن!!! :دی.... تنها بدی ای که خواهر داشتن داره اینه که... خواهر کوچیکه ی آدم یه روزی هم سایز آدم میشه و شبیخون میزنه به کفش و لباس و مانتو ی آدم.... و مانتو رو اتو میکنی میزاری تو کمد آماده برای روزی که عجله ای میخوای بری بیرون.. و خیالت راحته که یه مانتوی مرتب تو کمد داری... و وقتی میری میبینی مانتوت نیست... اصلا جای تعجب نداره اصولا!!!.... 

 

 

چرا های ذهن من

۱.امروز کلی چرا تو ذهنمه.... مهم نیست... چون کسی نیست که جواب چراهای منو بده.... امروز ظهر... از یه موضوعی خیلی خیلی ناراحت بودم.... نشستم... کلی برای خودم نوشتم.... دلم خنک شد... بعد سلکت آل کردم و .... دیلت!!!!..... این چه زندگی ایه؟.... اصلا ما برای چی زندگی میکنیم!!!.... من که دیگه از زندگی کردن خسته شدم!!... شما چطور!!؟؟؟ 

 

 

۲.شما چه خبر؟.... من که هیچ خبر جدیدی ندارم!!!.... راستی... دیدین زیر گذر افتتاح شد!!؟؟؟... تو شب که از توش رد میشی... رنگ چراغاش هی عوض میشه!!!... همه چیزش خوبه... فقط آسفالتش کمی ناجوره!!!... باید درستش کنند.... من که تا حالا دقت نکرده بودم که خیابون شریعتی تا این حد کج تشریف داره!!!... شما دقت کرده بودین آیا؟.... 

 

۳.تو شهر ما یه کیف و کفش فروشی خوب پیدا نمیشه!!!!.... یه مغازه ی کیف و کفش فروشی بزرگ... خوب جواب میده هاااااا.... کسی نمیخواد دست به کار شه؟؟؟ ....  

 

۴.دلم خیلی چیزها میخواد هااااااا.... ولی به زبون نمیارم.... و هیچ وقت به بابام نمیگم من فلان چیزو احتیاج دارم!!!!

 

۵. میخوام با خودم یه قراری بزارم!!!.... از فردا.... به مدت یه هفته... میخوام با خودم تمرین کنم....  تا زمانی که کسی ازم چیزی نپرسیده .... و تا زمانی که خیلی واجب نشده حرف نزنم!!!.... فکر میکم این تمرین برام لازمه... چون یه مدته... احساس میکنم گاهی حرف های بی موقع میزنم!!... و گاهی حرف هام باعث رنجش دیگران میشه!!....