درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

........

امروز.... از اونجایی که دیشب اصلا نخوابیده بودم... صبح که بیدار شدم خواهرمو برسونم مدرسه... شکنجه میشدم.... خوابه خواب بودم!.... ولی امان از مسئولیت!... و مسئولیت پذیری.... رسوندمش مدرسه.... برگشتم خونه... لالا!!!!.... تو خواب عمیق بودم... با صدای تلفن بیدار شدم... تو عالم خواب و بیداری... مبایلمو نگاه کردم ساعت نه و نیم بود... نمیدونستم کجام... گیج بودم.... اصلا یادم نبود که چند ساعت پیش خواهرمو رسوندم مدرسه!!!.... فکر کردم خواب موندیم و گلی دیرش شده!!!!.... پاشدم که برم گلی رو بیدار کنم!!!... یهو فهمیدم که الان کجام!!!... و موقعیت چگونه است!.... و گفتم آخییییییییششش!!!... ۲باره خوابیدم! 

 

بیدار بودم.... ولی دوست داشتم دراز بکشم و ..... فکر کنم!!!.... نمیدونم چرا!!... ولی امروز برام یه روز متفاوت بود.... خیلی متفاوت.... خیلی خیلی متفاوت!!!... 

 

 

روزمره

میگم!... نزدیک به عید که میشه.... خیابون ها روز به روز شلوغ تر میشه... و سوژه ها روز به روز بیشتر میشه... طوری که... وقتی تو مغازه بیکارم... یه ریز... خودکار دستمه و دارم مینویسم: 

 

یه گوشه ای و مغازمون... یه دره کنارشم یه دستشوییه... بعد همه فکر میکنن اونجا توالته!.... این روزها... خیلی از ادم هایی که میان.... میگن خانم اونجا دستشوییه؟..... میگم نه انباره!!!.... بعد امروز... یه لری اومد....  رفت سمت در.. دستگیرشو کشید دید باز نمیشه.... اومد گفت خانم تو دستشویی کسی هست!!.... منو میگی؟؟.... مردم از خنده!!!

 

میوه ی ممنوعه!

دیدین؟.... دیدین؟.... امروز سوم  اسفنده هاااااا.... یعنی الان زمستونه؟؟..... نه دیگه... عید اومد... هوا که بهاری شده.... احتمالا درخت ها دچار شکوفه ی زودرس میشن... یه چیزی تو مایه های بلوغ زود رس و اینا.... وای خدااااا.... چقدر بوی شکوفه های درخت های مرکباتو دوست دارم.... دیروز... یه میو فروشی داشت کنار میفروخت!....(کنار میوه ی درختی خود رو در خوزستان است)...  یعنی عملا... دیگه عید اومد دیگه!!!.... چقدر دلم کنار میخواد!!.... از نوع نشسته!.... بدون هسته... گس... میخوااااااام! ....  بعد وقتی میخورم... همه میگن... نخور... ضرر داره...!!!... مریض میشی!!!... و من

 

 

دکتر بازی

دارم ازش فیلم میگیرم..... بهش میگم حالا نوبت چیه؟.... میگه نوبت کادوها.... کادوها رو باز میکنه.... میگم از کدوم بیشتر خوشت اومد.... یه جعبه ی لوازم پزشکی دستشه.... میگه از این.... برادرش میگه نه... باید بگی از همشون.... میگه نه من اینو از همه دوست دارم.... یکی از بچه ها... کادویی که براش آورده رو میگیره... بهش میگه اینم دوست داری؟.... میگه آره.... !!!!!... 

 

چند ثانیه بعد.... همشون دارن دکتر بازی میکنن!!!.... 

 

و تولد تموم میشه!  

 

 

الگوریتم زندگی من

اینجوریه دیگه! 

تو زندگی یه قانون هایی هست.... که خود آدم کشفشون میکنه... ما یه درسی داشتیم... هوش محاسباتی!... تو این درسه... از الگوریتم های طبیعی برای کشف یه قانون استفاده میکرد... مثلا الگوریتم ژنتیک... الگوریتم مورچه ای.. زنبوری... و بعد به یه نتیجه ای یا یه فرمولی میرسید و از اون فرمول تو حل مساله ها کمک میگرفت!!!.... حالا من از الگوریتم زندگی خودم به یه نتیجه ای رسیدم.... 

 

مغازه خلوته... هیشکی تو خیابون نیست... میگیم خوب حالا که خلوته... جنس باز کنیم... ملت همه همون لحظه خریدشون میاد و میان تو مغازه و به جنس هایی که دارم باز میکنم و قیمت میزنم دست میزنن!! و بهمشون میریزن!!!.... 

 

وقتی درس دارم... همیشه خوابم میاد.... ولی وقتی درسام تموم میشه... هرکاری کنم خوابم نمیگیره!!!.... 

 

یه مدت شدید هوس پفک میکنم... به بابا میگم.... بابا یه کارتون پفک میخره که تو خونه داشته باشیم.... اصلا میلم نمیکشه برم طرفشون و بخورم!!! 

 

و خیلی چیزهای دیگه!!!! 

امروز اتاقمو مرتب کردم.... جزوه هامو جمع و جور کردم....  احساسات خوب منو فراگرفته... این کنکورو که دادم مثکه باری از روی دوشم برداشته شده!... 

اهان!... اینو یادم رفت! 

 

تا وقتی درس دارم... هر روز یا مهمون میاد... یا برنامه ی بیرون رفتن دارن خانواده.... وقتی درس ها تموم میشه و بیکاریم.... نه مهمون میاد... نه کسی برنامه ای میریزه!!! 

  

خلاصه اینجوریاس!!!