درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

موس

میگه اه!... تو چرا یه موس واسه لپتابت نمیخری!... میگم خب خودم دیگه عادت کردم با کیبورد کار میکنم!!... بعد براش توضیح میدم که تا حالا 2بار موس خریدم و هر دو بار خراب شدن!... بعد میگه عه!... چیکارشون کردی که خراب شدن!... شرح میدم که هر دو بار خساست به خرج دادم و موس ارزون خریدم!.... اولی رو از یه مغازه ای تو شریعتی خریدم.. 10 تومن!!!... موس کوچیکی بود مخصوص لپ تاب با سیمی که مثل سیم جاروبرقی جمع میشد!.... ولی بعد از 2هفته ابتدا سیم جمع کن اش خراب شد بعدشم کم کم خودش رو به زوال رفت و کارش به جایی رسید که دیگه سیستم تشخیصش نمیداد... اگرم تشخیص میداد هنگ میکرد و باید ریستش میکردم!... حتی گاهی فکر میکردم ایراد از سیستمه بعد متوجه شدم که نه موس ایراد داره!!

.

.

.

مدتی بدون موس به سختی باهاش کار میکردم تا دیگه صفحه ی لمسیش دبل کلیک نمیکرد.... مجبور شدم برم یکی دیگه بخرم ولی این بار رفتم یه جای دیگه!... از یه مغازه ی کامپیوتری سر چهار راه که ظاهرا به بنجل فروشی معروفه و ما غافل بودیم!... و هر کسی یکی دوبار ازش خرید کنه دیگه هیچ وقت پاشو تو اون مغازه نمیزاره!.... یه موس مشکی خریدم که لازم به دبل کلیک کردن نداشت و با یه کلید کار دوبل انجام میداد... شش هزار و پونصد تومن!... اونم سر چند ماه کابل یو اس بی اش اتصالی پیدا کرد و نهایتا یه روز تو آزمایشگاه میکرو از دستم افتاد و دار فانی رو وداع گفت.

.

.

.

بعد بهش گفتم به خاطر تو میرم یه موس جدید میخرم.... گفت مثل موس نسترن بخر خیلی خوشکله... تازه اونم 10 تومن گرفته... بعدش هم گفت موس لپ تاب من(یعنی خودش) خیلی ضایعه!... منم براش توضیح دادم که قیمت موس لپتابش الان حدود بیست و اندی هزاریه!.... و فک کنم الان موسش براش عزیز شده!!!....

روزمره

دیروز.... داشتم بابابزرگو میرسوندم فرودگاه...... تو راه که میرفتیم همش به این فکر میکردم که.... الان بابابزرگ از اینکه نوه اش داره میرسوندش چه حسی داره!..... ولی روم نمیشد ازش بپرسم!...  من خودم!.... وقتی میبینم محمد و محسن و علی و زهرا و گلناز حتی رضا و مینا.... انقدر بزرگ شدن..... یه حس خیلی خیلی خیلی خاص دارم!..... 

 

--------------------------------------------------------------------------- 

 

تو فرودگاه..... یه آقای خیلی محترمی اومد به بابابزرگم سلام کرد!.... و گفت که اونم هم سفرشه.... من نمیشناختمش!... ولی بابابزرگم اونقدر باهاش راحت بود که بهش گفت عه!.. اگه میدونستم تو هم هستی کیفمو نمیدادم باربری....  تو کیفمو برام میگرفتی!!:دی.... شب که اومدم خونه به مرضی گفتم!.... بعد کلی خندیدیم!..... 

 

-------------------------------------------------------------------------- 

 

بابابزرگ رفت..... من همچنان تو سالن بودم!..... یه خانم چادری با دختر هشت نه ساله هم تو سالن بودن.... بیقرار!.... منتظر مسافرشون بودن.... منم رو صندلی ها نشسته بودم و منتظر بودم تا بابام بیاد ولی نه بی بیقراری اونا..... مسافرا اومدن.... منم بلند شدم رفتم جلو که بابام میاد ببینه منو..... کنجکاوانه خانمه و دخترشم نگاه میکردم...... مسافرشون اومد.... یه آقایی که سوار ویلچر بود.... وقتی دخترشو دید تند تند دستای دخترشو میبوسید..... سلام کردنش با خانمش هم به شدت دیدنی بود.... الان من نمیتونم توصیف کنم.... ولی قشنگ با چشماشون با هم حرف میزدن!.... 

 

 

بابا اومد..... گفت بابزرگ رفت؟.... گفتمش آره!.. موند که شاید ببیندت ولی نشد!..... بعدشم اومدیم خونه.... 

 

 

----------------------------------------------------------------------- 

 

بابا گفت این چند روزه همش گفتم کی شه برگردم خونه پیش بچه هام!..... :دی.... بعدشم؟... برام یه جفت کفش ورزشی اورده!

اناتومی(۱)

آیا شما میدونید که..... تنها استخون صورت که متحرکه استخوان فک تحتانیه؟..... خب من تا حالا نمیدونستم!:دی.... واقعا نمیدونستم!.... خب من ترم پایینی بودم نمیدونم چطور درسا رو پاس کردم.... ولی...به تازگی یه چیزایی تو  کتاب اناتومی خوندم که اون موقع نخونده بودم!... نمونش همین که تو صورت فقط فک تحتانیه که متحرکه!..... 

 

جالب اینه که:دی..... اینو که خوندم.... دستمو گذاشتم رو استخوان فک فوقانی ببینم راسته که تکون میخوره یا نه..... بعدش شروع کردم به حرف زدم دیدم عه!.... جدی جدی فک فوقانی اصلا تکون نمیخوره:دی...... 

 

 

شما هم میتونید امتحان کنید! 

نوکته۱: الان دوستان میگن عه.... نشستی داری درس میخونی!.... نه!!.. باور کنید نمیخونم!.... فقط کمی اناتومی... اونم فقط استخونا!...... تازه اسماشونم اصلا یاد نگرفتم که!..... خب سخته!... فقط استخون... اولنا و رادیوس و فمور و اون استخون نخودی(فیزی فرم) مچ دست یادم مونده! .... همین  

 

 

نوکته۲: پس فردا این فک تحتانی تو کنکور اومد... شما بلدین جواب بدین چون وبلاگ منو خوندین....   

 

نوکته۳: دعا میکنم وقت کم بیارید و نرسید سوالای مدار و الکترونیک و سیگنال و ریاضی و زبان و فیزیک پزشکی رو جواب بدین.... چون من فقط اناتومی خوندم:دی

تفکرات یه زن دزفولی

 

 

الان.. چیزی که تقریبا تو شهر مد شده.. اینه که همه میان آپارتمان میسازن... واسه خودشون و بچه هاشون... قبلنا.. پسر خانواده که ازدواج میکرد.. تا چند سال تو خونه ی پدریش زندگی میکرد تا کم کم  پول جمع کنه و خونه بخره!... خونه رهن کردن و کرایه و این چیزا خیلی مد نبود!... الان دیگه... همه از خانواده هاشون انتظار دارن تا خونه براشون جور کنن!... و خانواده هایی که توانایی خونه خریدن ندارن... میان.. طبقه بالای خونه خودشونو به یه خونه تبدیل میکنن...

خوب بگذریم! 

.

تو یه مهمونی... چند تا خانم داشتن با هم حرف میزدن... همشون پسر های مجرد داشتن!... یکشیون گفت... ما تازه خونمونو ساختیم... 3 طبقه ساختیم... که اگه پسر ها ازدواج کردن پیش خودمون باشن... یه خانمی که 2تا بچه داشت یه پسر و یه دختر... گفت : ما خونمونو 2 طبقه ساختیم... یکی واسه خودمون یکی واسه پسرمون!... ولی...  الان که دیگه مد شده همه خانواده ها به دختراشونم خونه میدن!... حاجی گفته کاش 3 طبقه اش میکردیم که دیگه خیالمون از بابت دخترمون هم راحت باشه!... من بهش گفتم نه!!!.... بیا یه کاری کنیم!... به پسرمون از اون دخترا بدیم که باباهاشون بهشون خونه میدن!!!!......

عینکم(۱)

دوست ندارم شیشه های عینکم کثیف باشه...... همیشه پاکشون میکنم..... تازه با اون اسپره های مخصوص که عمو تو کشوی مغازه داره و دوست عینک فروشش همیشه بهش میده.... با اون دستمال مشکی که هر وقت شیشه ی عینکمو پاک میکنم با خودم میگم اگه این دستمال سفید بود الان حتما طوسی شده بود و  وقتی پاکش میکنم..... همیشه به این فکر میکنم که باید این دستمالو یه آب و صابونی بزنم و همیشه کوتاهی میکنم!.... من دوست دارم دورو برمو همیشه خوب ببینم بدون اینکه شیشه ی عینکم کثیف باشه..... 

 

 

وقتی شیشه ی عینکم کثیفه بدبین و شکاک میشم!... 

 

 

شیشه های عینک من خود به خود کثیف نمیشه..... حتما یه چیزی باعث میشه که شیشه های عینک من کثیف شه....