درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

خب!... دیگه هرچی خودمو اذیت کردم کافیه... دیگه اشکام تموم شدن...:دی!... اه اه.. چه دختر لوسی!.. په چم بید هی به گریوسوم؟... میگم!... حالا رتبم خیلی هم بد نشده ها... نه؟...:دی... انتخاب رشته میکنم...:دی... ولی جدی!.... این اولین سالی بود که کنکور ارشد دادم من!... دوستام دفعه ی چندمشون بود همه... من اولین بار!... خب واسه کسی که دفعه ی اولشه رتبم نسبتا خوب بود نه؟....  قبل از اینکه نتیجه رو بزنن... تو دلم گفتم خدا هرچی تو بخوای!... ولی فکر میکردم اگه به خدا اینجوری بگم قبولم میکنه...:دی... به این میگن ریا کاری.. اونم با خدا!!....

.

.

.

.

.

من حسن نیتمو ثابت کردم!.... ظاهرا حسن نیت فایده نداره..... بهتره از این به بعد زیر آبی برم!.... باید رو خودم کار کنم!.... من باید یاد بگیرم زیر آبی برم.... من یاد میگیرم.... من میتونم.... من موفق میشم.... استارتشم از همین امروز زدم!....

.

.

.

اه اه اه!!.... دیگه قید درسو میزنم!.. ترک تحصیل میکنم!... فک کن!... برم امور مالی دانشگاه بگه شماره دانشجویی!.... بگم 90......... چه زشت!... اول شماره دانشجوییم 90 باشه!... نوچ نوچ نوچ!...

.

.

پ ن: الان تو خیابون فردوسی بی ام و سفیدی دیدم!... نزدیک بود بخورم به جدول!.... خوبه قید درسو بزنم؟.... برم کار کنم؟.... تا 30 سالگی میتونم بی ام و بخرم!!.... ولی... پس اون چیزایی که میخوام بسازم چی میشه؟.... دلم یه چیزی میخواد!.. که تو دزفول نیست.... یه کار جدید که هم روحمو ارضا میکنه هم درامد خوبی میتونه داشته باشه البته تو دراز مدت.....

نتایج!

ساعت: 7:15 عصر جمعه... تو خونه تنها نشستم.... دارم میمیرم از فکر!... من هیچ وقت برای هیچ کاری استرس نداشتم!... اصلا من ادم استرسی ای نیستم هااااا... تا 45 دقیقه دیگه نتایجو میزنن.... یه کم نگرانم و عصبی.... امشب مهمونیم.... تا برم همه میگن چیکار کردی!.. نه!.. اصلا هنوز نرسیدم همه زنگ میزنن میگن چیکار کردی!... حالا من تو فکر قبول شدن یا نشدن و اینا نیستم!.... من فقط تو یه فکرم!... اگه رتبم خوب نشد.... به بابا چی بگم!؟؟..... چطور بهش بگم رتبم خوب نشده!.... تا رتبه ی زیر هزار امکان قبولی هست!... البته برق!.. اونم یه شهرستان!... دلم میگه رتبم بالا میشه!.... و الان به شدت ناراحتم!... و اینکه چطور به بابا بگم رتبم خوب نشده!... اشکام داره میریزه....

.

.

.

برام یه مسیج میاد.... الی؟... تو تنها کسی هستی که شانس داری ساعت 8 میزنن نتایجو.. امیدوارم فلان فلان.... ولی فوش خورتم آماده کن...

.

.

عاشق مسیجاشم... کلا شخصیتشو دوس دارم.... میدونم الان اونم دقیقا حال منو میفهمه...

.

.

عمه گفت اگه رتبت خوب شد بستنی بخر بیار خونه عمه مریم:دی

.

.

هیجان زدم.... اگه رتبم خوب شه!.... ممکنه سکته کنم از خوشحالی!... 

تو کتاب اندیشه اسلامی یک!.. که پاس کردیم!... یه جاییش یه آیه ای بود.... مضمونش این بود که.. هر چیزی که شما دوست دارید ممکنه براتون خوب نباشه و ممکنه یه چیزیو دوست نداشته باشید ولی براتون خوب باشه و خدا میداند و شما نمیدانید!... یه مدت این آیه رو صفحه ی مبایلم بود!... تا رو خودم کار کنم و عادت کنم که از اتفاق های خوب زندگیم بیش از حد هیجان زده نشم و از اتفاق های بد زندگیم بیش از حد ناراحت!!!.....

.

ولی الان!.. اگه رتبم خوب باشه از شادی جیغ میکشم و اگه بد شه... بلند بلند گریه میکنم!.... اه اه اه چه دختر لوسی!...

.

.

.

دوستم میاد رو خط... حرف میزنیم...  

الان ساعت 8:15 شده... نتیجه ها اومده رو سایت شلوغه... زنگ میزنم به عمو... عمو میره امتحان میکنه.... میگه اونم نمیتونه بازش کنه.... میگه اماده شو بریم برگشتیم خونه امتحان میکنیم... اماده میشم.... قیافم بیرنگ و بی حاله.... میریم خونه عمه.. تا میرسم همه میگن چیکار کردی.. میگم هنوز ندیدم... شوهر عمه میگه فرشته 420 شده!... خب اون رشتش با من خیلی فرق داره!... زنگ میزنم شماره داوطلبیمو به انگیزه میدم که اگه رفت مال منم نگاه کنه.... شام میخوریم... بعد از شما... میرم تو اتاق علی... یه بار دیگه امتحان کنم... تا کانکت میشم سایت باز میشه....

.

قلبم تند میزنه... نسترن میاد تو اتاق... میگمش میشه بری بیرون!... میره بیرون... تنهام... کارنامم باز میشه... اول درصدامو میبینم... تو بدترین آزمونی  که دادم بهتر از این درصدا اوردم!.... شوکه میشم!.. اصلا انتظارشو ندارم!.... حالا از اتاق برم بیرون به ملت چی بگم!... خیلی ناراحتم... به انگیزه زنگ میزنم... بغض تو گلومه.... اونم تقریبا مث منه.... میرم بیرون........ بغض داره خفم میکنه.... از تمام عضلات دست و پا و صورت استفاده میکنم و کمک کیگیرم... که اشکام نیان پایین.....

.

.

رتبمو میگم.... میگن مجازه؟... میگم آره ولی احتمال قبولی نیست اصلا!.... میگن حالا شاید باشه!!!... یه گوشه میشینم و افسوس میخورم.. دوست دارم هرچه زودتر بابا بلند شه که بریم خونه... زیر لب اهنگ همین امشب از غصه ها میمیرم احسانو زمزمه میکنم... همه میخوان دلداریم بدن.... همه برام ناراحت شدن....

.

میایم خونه... همش سرم پایینه نکنه چشمم تو چشم بابا بیوفته.... مسواک میزنم میرم تو تختم.... بالشم خیس میشه... بس که اشکامو پاک کردم صورتم سابیده شده و پوستم میسوزه..... اصلا خوابم نمیبره.... دوستم مسیج میده.. میخواد دلداریم بده... میگمش میخوام بخوابم.... ولی!!.... کو خواب!..... نزدیکای صبح به سختی خوابم میگیره... همش خوابای آشفته میبینم... هر 15 دقیقه یه بار بیدار میشم ساعتو نگاه میکنم.... سرم درد میکنه.... ساعت 8 پامیشم.... میرم صورتمو بشورم.... از قیافه ی خودم شوکه میشم!.......

 

----------------------------- 

 

 

 

یعنی خاک بر سر بی سیاست من کنن!!... خدا چرا من انقدر سادم؟.... دیگه برام مهم نیست.... نه ارشد نه هیچ چیز دیگه.... یعنی دیگه هیچ انگیزه ای ندارم........ من؟.. یه ادم ضعیف! و بی اراده..... دیگه از همه چی بدم میاد!.. دلم نمیخواد سمت هیچی برم..... من درس نخوندم؟.. قبول!... ولی!.... محال بود تو یه کنکور آزمایشی درصد ریاضیم کمتر از ۳۰ بشه!.... حالا واسه کنکور اصلی شده صفر!!!!.... یعنی بهتره برم بمیرم!... دست به هر کاری میزنم خراب میشه... هر کاری میکنم به نتیجه نمیرسم....... متنفرم از این زندگی!... دیگه دست به هیچ کاری نمیزنم... ترس برم داشته... کنکور آزادو که افتضاح دادم... محاله قبول شم....