درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

عادت بد!

وقتی میخوام یه چیزی بهش بگم که روم نمیشه!..... میرم میشینم پیشش.... یه ریز از موضوعات متفرقه حرف میزنم... اونقدر حرف میزنم تا... یهو موقعیتش پیش بیاد... و حرفی که هزار بار تا نوک زبونم میارمش ولی قورتش میدمو بزنم!... خیلی وقتها... وقتی داریم حرف میزنیم.... خودش موقعیتشو پیش میاره.....تا راحت باشم و چیزیو که ذهنمو مشغول کرده بهش بگم..... بیشتر وقت ها حس میکنم فکرمو میخونه....  

 

 

 متاسفانه اکثرا به زبان اوردن چیزی که میخوام برام سخته..... ولی خودش معمولا کمکم میکنه.... تا راحت حرف هامو بهش بزنم!..... 

 

دیروز.... هزار بار سعی کردم بهش بگم!.... ولی نشد!!

روزمره

2تا از چادر رنگی های مامانمو برداشتن.... با 6 تا بالشت!.... یکی از چادر ها را به دستگیره ی درب اتاقم گره دادن.... و میگن آجی اگه میخواستی بیای بیرون بهمون بگو که خونمون خراب نشه!!.... و یه عالمه اسباب بازی که اکثرشون ظرف و وسایل آشپزی بود!... اصلا این دخترها کشتن منو..... از بچگی دلشون میخواد مامان باشن و آشپزی کنن!!... بعد با هم دعواشون شد که کدومشون مامان باشه!.... درست پشت درب اتاق من!... و خیالی نیست که من میخوام این 5 روز مانده به کنکور را فقط درس بخونم!... اشکالی نداره این همه نخواندیم این 5 روز هم روش... تمام حواس من به بازیشون بود!.... نهایتا 2تاشون کوتاه اومدن و یکیشون مامان شد.... بیشترین حرفی که تو بازیشون تکرار میشد "مثلا" بود 

مثلا من مامان بودم

مثلا این غذامونه

مثلا تو مریض میشدی

مثلا اینجا اتاق خوابه

مثلا .....

و.........

---------------------------------------------------

امروز یه آقایی زنگ زد مغازه!..... گفت یه شلوار ازتون خریدم خیلی خوشکله ولی کوچیکه واسه بچه ام!....  گفت من الان شیراز هستم!.. اگه ممکنه شلوارو براتون پست کنم شما یه شماره بزرگترش را برام پست کنید!...!!! گفتمش خوب حالا قیمت شلوار چقدره؟.... گفت سه هزار و سیصد تومن!.... بهش گفتم بیخیال شه و بره یه شلوار دیگه از شیراز بخره چون هزینه ی پستیش بیشتر از قیمت شلوار میشه!!... ولی اون کوتاه نمیومد و گفت عاشق مدل این شلواره شدیم!... حالا شلواره هم چیز خاصی نبودا!!.... نمیدونم چرا انقدر اصرار داشت!!...

-------------------------------------------------

یه تی شرت پسرونه ی نقلی بود!.... کشی.... آستین بلند!.... عاشقش شدم... کنار گذاشتمش که بیارمش خونه ازش عکس بگیرم بزارم شمام ببینید فراموشم شد!!....

ظهر بعد از نهار رفتم تو اتاقم.... دوستم اس ام اس داده بود.... جوابشو دادم و خوابیدم!.... ساعت 4 یه لحظه چشامو وا کردم یک چشمی چراغ مبایلو روشن کردم ببینم ساعت چنده اس ام اس داشتم!!!!.... فک کردم حتما دوستم جواب داده!.... بازش کردم قبض مبایلم بود!.... یهو گرمم شد!!... و خواب از سرم پرید!

مرخصی!

تقاضای مرخصی نوشت!..... 

داد به رئیس!.....  

۵ روز مرخصی میخواست!....  

رئیس بهش گفت ۵روز خیلی زیاده!.....  

اصرار کرد که نیاز دارم به این ۵روز!.... 

رئیس مرخصش کرد..... 

 

حالا باید دید خودش ۵روز دوام میاره یا نه! 

 

------------------------------------------------------------ 

 

بعدا نوشت!! 

طاقت نیووردم اومد سر زدم اینجا!!!

روزمره

این چند روزه اصلا خودمو اذیت نکردم.... نه سایت خبری و روزنامه خوندم نه اخبار(چه داخلی و چه خارجی) دیدم.... نه از جایی خبر دارم... نه میخوام خبر داشته باشم.... آرامش خودم و خونمون و اتاقم... و هوای مطبوع و سکوت برام از همه چی لذت بخش تره.... نه به کسی فکر میکنم نه به حرف های دیگران.... نه به غر زدن های بعضیا و.... موضع گیری های بعضیای دیگه.. نه بیانیه میخونم نه انتقاد نامه!... هیچیه هیچی!...  

 

 

اینجوری نه حرص میخورم... نه افسرده میشم نه غصه میخورم!..... 

 

تا حالا پشت نیسان نشستین؟..... حال میده ها!.... بی نهایت خشکه!.... از خشکی خندتون میگیره!... یه ماشین به شدت خشن!.... این مدل جدیداشون جالبه... کابینشون که کوچیکه کولرشون خیلی خوب جواب میده..... دیروز..... روشنش کردم... کیف داشت!... ترمز دستیشونم خنده داره و جالب!..... 

این که چیزی نیست.... یه مزداهایی هستن.... از این وانتی های قدیمی... که الان ممکنه کمتر از ۵۰۰ هزار تومن ارزششون باشه... که تازه باید اسقاط شن و دیگه بنزین هم ندارن.... اونا دنده شون رو فرمونشونه:دی...... خیلی باحالن!..... 

 

امروز... میخواستم ماشینمو تو کوچه پارک کنم.... جای پارک نبود طبق معمول!..... یه آقایی اشاره میداد میگفت بیا اینجا پارک کن..... پنجره رو پایین بردم و بهش گفتم نمیشه!... اینجا که دره خونه ی مردمه!.... گفت خونه ی خودمه اشکالی نداره بیا پارک کن!.... منم ذوق کردم!.... و پارک کردم!.... 

 

 

داریم به آخرهای خرداد هم نزدیک میشیم!... خیلی روزا زود میگذرن!... من دوست دارم تو همین موقعیت بمونم!.... نمیخوام بزرگتر شم!..... به نظر خودم دیگه خیلی بزرگ شده!... تا همین جا دیگه بسته!