درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

دو روز دنیا

این دنیا خیلی خیلی کوچیکه... من که همیشه فکر میکنم آدم ها نتیجه ی کارهاشونو تو همین دنیا میبینن!!!... و اینو دارم به چشم خودم میبینم.... با اینکه هنوز سنم کمه... ولی تو همین چند سال.. خیلی ها را دیدم که از این رو به اون رو شدن.... واسه همین همیشه فکر میکنم یه ادم هایی مث بابا یا بابابزرگ میتونن چند تا کتاب از تجربیاتشون بنویسن... همیشه هم اینو به بابا میگم!... که خاطراتشو و تجربیاتشو بنویسه.... دوست دارم پیش بابابزرگ بشینم و ازش بخوام حرف بزنه و صداشو ضبط کنم!... روم نمیشه!.. میترسم ناراحت شه! 

 

(ادامه ی مطلبو اگه دوس  داشتید بخونید پشیمون نمیشید)

ادامه مطلب ...

مصداق بارز...

اس ام اس داده میگه کی میای؟ 

 

میگمش ۱ماه دیگه 

 

میگه تا اون موقع که من میمیرم 

 

لبخند میزنم و براش مینویسم خب!... تا ۳ هفته دیگه میام!... 

 

میگه حالا که اینجوریه من میام پیشت! 

 

 

صورتشو تصور میکنم... هر سری که میبینمش تپل تر و خوشگل تر میشه... میخواست به بابا بگه باراکا بخره.. بهش گفتم نه!!... چاق میشی!... گفت اصلا تو چیکار داری؟... تو برو تهران!!... :دی... نگاش کردم گفتمش برم؟... گفت برو!!...  حالا میگه دلم برات تنگ شده!... ولی میدونم اگه برم باز هم با هم دعوامون میشه!! 

 

و اینجاس که میگن 

 

وا تو خوشم نی بی تو نمگرم جا!!!

کتابخانه ی ملی

خیلی وقت بود دنبال یه کتابی بودم... که اسمشو نمیدونستم... فقط اسم نویسندشو میدونستم!!.... دیروز رفتم تو سایت کتابخونه ملی میخواستم مدارک لازم واسه ثبت نام و شرایطشونو ببینم... یهو به سرم زد تو سرچ سایت اسم نویسنده را بزنم ببینم چیزی میاد یا نه... خیلی اتفاقی دیدم که بله... ۲تا کتاب دارن ایشون و ۲تاش تو کتابخونه ملی موجود هستند... این شد که انگیزه ی بیشتری واسه ثبت نام دارم الان!!.... میگم نویسنده ها بفهمن ما دنبال خوندن کتابهاشون هستیم خوشحال میشن نه؟؟.... اصلا آدم ها کتاب مینویسن واسه خونده شدن دیگه.. نه؟؟....

تنبل ها!!

 

چند روز پیش به دوستم زنگ زدم... میگمش چیکار میکنی؟... میگه الی من بدبخت شدم... خیلی کار ریخته سرم.. یه عالمه پروژه... موندم چیکار کنم... درس دارم!!... بعد منم میگمش ببین!... مگه ما همکلاس نیستیم؟... چرا من احساس بدبختی نمیکنم؟... میگه الی خوش به حالت بیخیالی...  

 

ولی من بیخیال نیستم!!.. مگه خل شدم... باید حدود ۳۰ تا مقاله دانلود کنیم... بعد بشینیم ترجمه شون کنیم.... واسه ۱ نمره!!... نمیخوام ۱ نمره رو!!... من چند تا مقاله فارسی کپی پیست میکنم تو ورد... الکی هم چند تا منبع میزنم تنگش... میزنم رو سیدی میدم به استاد... نمره داد که دستش درد نگنه... نداد هم فدای سرش...  آخه مگه استاد بیکاره بشینه دونه دونه سیدی ها را باز کنه و ببینه توش چی هست؟؟.... 

 

شما بودین ترجمه میکردین؟؟؟.... 

 

-------------------------------------------------- 

 

این مطلب را از دست ندهید... (با اهالی شهر عاشورا ـ نوشته ی سید حبیب حبیب پور)