درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

وقتی واسه یه چیزی یا یه اتفاقی لحظه شماری کنی... جونت بالا میاد و اون روز نمیاد... ولی وقتی لحظه شماری نمیکنی.... یه روز اتفاقی بیدار میشی به تقویم نگاه میکنی و با خودت میگی عه!!.. چه زود گذشت!!....:دی.... 

 

---------------------------------------------------- 

 

 

سر کلاس... یه آقایی کنارم بود... استاد تمرین حل میکرد... کمی دیر رسیده بودم نمیدونستم این تمرینا که داره حل میکنه مال کجاس!... بهش گفتم ببین اینا همون تمریناییه که استاد برامون میل کرده؟.... گفت مگه استاد برامون تمرین میل کرده؟.... گفتم آره!!... گفت نه!!.. فک کنم اینا اون تمریناییه که کپی زدیم!... گفتم مگه تمرین کپی زدیم!... گفت آره!!... بعد کلاس فهمیدیم اینا نه اوناییه که میل زده نه اوناییه که کپی زدیم!!!.... 

 

--------------------------------------------------- 

 

آخی!.... دیروز یکی از دوستامون داشت درد و دل میکرد و از مشکلاتشون تو خونه دانشجویی میگفت!!... گفت یکی از دخترا همدانیه!... مامانش براش ظرف یه بار مصرف میخره یه وقت بچه ظرف نشوره!!!.... چه مامانی 

 

خب... اینکه چیزی نیست!... مامان منم دیروز زنگ زد گفت عمو میخواد بیاد تهران چی احتیاج داری بدم برات بیاره!!... منم بهش گفتم ظرف یه بار مصرف.. با یه مقداری قرمه سبزی فریز شده!!....

 

---------------------------------------------------- 

 

شما بفرمایید شام نگاه میکنید؟.... من که جمعه از ساعت ۳ تا ۸ شب میخکوب بودم پای تیوی!.... مدت ها بود انقدر با علاقه پای تیوی ننشسته بودم... بعد تمام هفته نمیبینم که جمعه یه باره با هم ببینم!!... برنامه ای فوق العاده جذاب برای آدم های شیکمو و اهل آشپزی!!..... به همه دیدنشو پیشنهاد میکنم....

روزمره

امروز هوا خیلی سرد بود... انقدر سرد که صبح زود که از خونه بیرون رفتم.... آب روی آسفالت یخ زده بود و چیزی نمونده بود که به شدت سر بخورم....  

معمولا آدم ها وقتی تو اتوبوس میرن... رو اولین صندلی خالی ای که باشه میشینن.... ولی تو همچین روزهای سردی معمولا صندلی های کنار در خالیه... چون درب اتوبوس تو هر ایستگاه باز و بسته میشه و باد یخ میاد...:دی 

سردی هوا تا حدی بود که اون آقای گدایی که هر روز صبح سر ونک رو زمین میشینه و بساطشو پهن میکنه و دستشو میزاره رو صورتشو سرشو میندازه پایین و از لای انگشتاش زیر چشمی مردم را نگاه میکنه... نیومده بود سر شغلش!!.... 

 

 

دقت کردین؟... وقتی هوا سرد باشه مردم موقع راه رفتن شونه هاشونو بالا میبرن و سرشونو پایین؟.... امروز بیشتر آدم ها اینجوری بودن!!... خندم گرفته بود!!... اول صبحی تنها راه میرفتم با نیش تا بنا گوش باز شده!!... 

 

 

رفتیم بازار بزرگ!.... یه آقایی داد میزد ۳۰ قسمت قهوه تلخ هزار تومن!!!.... 

 

 

دره بازار بزرگ یه آقایی بود قیمه میفروخت هزار!... یه پیر زنی بهش گیر داده بود... بهش میگفت تو خورشتت گوشت هست؟... آقاهه گفت آره... بعد دره یکی از ظرف هاشو باز کرد...۲تیکه گوشت بود!... پیرزنه بهش گیر داده بود میگفت گوشت ها خیلی ریزه:دی.... آقاهه هم اعصابش خراب شد گفتش خوب از هزار تومن چه انتظاری دارید!!.... 

 

دیگه؟.......... امروز مدیر گروه گفت چرا تو هنوز استاد راهنما انتخاب نکردی!!!... خجالت کشیدم..... 

 

الان دختر عمه به سارینا گفت دردونه بیا کفشاتو بپوش بریم!!.... سارینا نگاش کرد خیلی جدی گفت نمیام!... اصلا خونتون نمیام!!... ما موندیم این بچه این حرف ها را از کجا یاد میگیره!!...

بزرگ شده ایم

ما دیگه بزرگ شدیم.... انقدر بزرگ که استادمون اجازه میده هر کدوممون یه برگه آ چهار فرمول با خودمون ببریم سر جلسه.... و خوشحالیم.... فقط  گفت لطفا فونتش کمتر از ۱۱ نباشه:دی...

همکلاسی های پایه(۱)

تو یکی از کلاس هامون حدود ۲۰ نفریم.... شاید کمی بیشتر... همه بزرگ!...!!!..... بعد همه شاغل.. متاهل... گرفتار.... و... و همه پایه ی کلاس کنسل کردن.... استاد هم یه آدم منطقی و مهربون....  

اولای ترم بود....یه هفته قبل از برگزاری کنفرانس مهندسی پزشکی تو اصفهان... آخر های جلسه یکی از خانم های همکلاسی خیلی محترمانه گفت: استاد ما یه خواهشی ازتون داریم!!!.... 

استاد: بفرمایید... 

 

خانم: بیشتر بچه ها هفته ی آینده میخوان برن کنفرانس اصفهان... اگه ممکنه کلاسو تشکیل ندین... 

 

و استاد هم قبول کرد!!.... 

 

و ۲ هفته بعد وقتی مث همیشه با لبخند وارد کلاس شد... اولین چیزی که پرسید این بود که اصفهان خوش گذشت؟.... 

(همه ی بچه های کلاس لبخند...) 

 

بعد گفت خداییش چند نفرتون رفتید اصفهان!!!!..... و هیشکی دستشو بلند نکرد!!!......

چند نکته

یادمه چند سال پیش اون موقع که من وبلاگ نویس نبودم و فقط خواننده بودم... مهران ۶۷ (دزفول نت)تو وبلاگش یه پست صوتی گذاشته بود.... که خیلی برای من جدید بود و خیلی خوشم اومد... هرچند این کار را ادامه نداد ولی.... ایده ی جالبی بود.... 

 

حالا وبلاگ های پر بازدیدی مث گوریل فهیم و کرگدن و اینا پست های صوتی متوالی دارن.... و چقدر هم پر طرفدار...  

 

.

 

وب گپ هم انتخابات وبلاگی راه انداخته.... برام خیلی جالبه.... من خیلی وبلاگ ها را میخونم که پر بازدید نیستن ولی واقعا مطالبشون حرف نداره.... و نویسنده هاشون به معنای واقعی نویسنده هستن.... چند تا از این وبلاگ های کاندید شده را خوندم.... درسته که وبلاگ های خوبی هستند... یعضیاشون که عالی مینویسن ولی... هستند وبلاگ هایی که قابلیت انتخاب شدن به عنوان بهترین وبلاگ ها را دارند ولی ناشناخته هستند...... 

 

 

انتخاب اسم وبلاگ هم میتونه نقش مهمی تو میزان بازدید داشته باشه..... 

 

 

اینو میخواستم بگم..... 

 

۱)تبلیغات تو شناخته شدن افراد نقش بسیار مهمی داره 

 

۲)پارتی داشتن تو هر جایی و هر زمینه ای شانس مهمی تلقی میشه 

 

۳)اونایی که بدون معرفی شدن و بدون پارتی به جایی میرسن خیلی خیلی با استعداد هستند.