درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

میگم!... من اگه آشپز میشدم آشپز خوبی میشدمااااا... امروز بچه ها کلاسن... من خونه... یه سورپرایز سر آشپز براشون دارم...:)... حالا باید بیان ببینم برخوردشون چیه:دی... امیدوارم خوششون بیاد...:)... 

 

امروز کلاس علی جونو نرفتم که خونه بمونم و مقاله هامو راست و ریس کنم... خونه موندم تمام وقتم تو آشپزخونه رفت!!!.... عصر میرم پیش علی جون...:)))..... باید مقاله هامو رو لپ تابم نشونش بدم!.. حالا دارم عکس زمینه انتخاب میکنم!!...  

 

 

 

دیروز دوست جون نیومد پیاده روی تنها رفتم... یه قسمت ستاری نرسیده به آبشناسان... یه پیاده رو بزرگ باحالی داره... تمامش گل کاریه.... بعد خلوت... درخت توت... گل های رنگارنگ.. آهنگ ابی....  ماشینای باحالی که با سرعت رد میشن... فضای باحالیه... پیاده تو سربالایی رفتم بالا.... برگشتنی سرازیریو دویدم... خیلی خوب بود... خیلی ی ی ... احساس پرواز داشتم:دی... مثکه تو فضا بودم... عالی بود.... 

 

 

یه پارکی کنار خونمون هست... کوچیکه... ۳تا راهرو داره... تو یه راهرو رو ۴تا نیمکت یه عالمه خانم سن بالا میشینن... تو یه راهرو یه عالمه پیرمرد... تو یه راهرو هم یه سری خانم های احتمالا خونه دار که از تره بار سبزی میخرن... میان دوره هم میشینن سبزی پاک میکنن حرف میزنن... کلا فضای جالبیه..... 

 

 

 

صبح بارون باحالی میومد... نم نم... ولی هوا خنک نبود!... چند روزه که گرمه... دلم کولر گازی میخواد... 

 

----------------------- 

 

از پیاده روی اومدم... مربی ام گفته تا یه ساعت بعدش هیچی نباید بخوری جز آب!... هم اتاقی جلوم نشسته پفک موتوری میخوره!... هم اتاقیه داریم؟.... البته منم با یه بطری آب افتادم دنبالش.. من بدو هم اتاقی بدو... آخرش به اتاق سارا پناه برد... سارا وساطت کرد نذاشت آب یخ بریزم روش!... مربیم هر روز بعد از پیاده روی بهم اس ام اس میده حالمو میپرسه..:))... 

 

 

---------------------- 

 

اینو الان دیدم.. خیلی جالب بود به نظرم... یه جورایی تخصصی هم هست دیگه:دی.... شما هم مغزتونو تست کنید:دی... 

 

این روزا تو دانشگامون.. تو آزمایشگاه نروفیدبک بیشتر دانشجو ها دارن تو این زمینه ها تحقیق میکنند و... مغزو شستشو میدن... هم میشه از این روش ها استفاده ی مثبت داشت مث تقویت حافظه و... و هم میشه... آدم ها را اغفال کرد!!:(

حرف های ناشیانه

از چند هفته پیش... گلی ازم خواسته بود براش ساعت بخرم... چند روز یه بار زنگ میزد.. میگفت آجی ساعت خریدی؟... منم بهش گفته بودم که چند تا ساعت انتخاب کردم... باید برم و یکیشونو برات بخرم و این روند ادامه داشت... و یه روز که گرم درس خوندن و حسابی کلافه بودم زنگ زد گفت آجی ساعت برام خریدی؟... منم دق و دلیمو سر گلی بیچاره خالی کردم و گفتم تو فقط واسه ساعت به من زنگ میزنی بچه!!... و پشت تلفن یه دعوای جانانه کردیم و گلی تلفنو بدون خدافظی قطع کرد!!... چند روز بعد اس ام اس داد و گفت به اندازه ی تمام ستاره های آسمون دلم برات تنگ شده آجیه بد اخلاق!!... منم برای اینکه از دلش در بیارم... زنگ زدم و بهش گفتم برات ساعت خریدم و تمام نشونی های ساعتی که قصد خریدشو داشتمو بهش دادم... ولی متاسفانه دیروز رفتم ساعته را بخرم!... به فروش رفته بود!!... دیگه هم اصلا از اون ساعتا نداشت... با خودم گفتم لعنت به دهانی که بی موقع باز شود!!....

باورم نمیشه

داوود!!!... پسر خاله ای که هیچ وقت آدم حسابش نمیکردیم و همچنان نخواهیم کرد... داره به عشقش میرسه!!... اینو که شنیدم... هزار بار به خودم گفتم چاره ی ذغالت الی!... داوود هم به عشقش رسید!!!... 

 

--------------------------------- 

 

میگم آهنگ های علی هایپر خیلی فاز میده بعضی وقتا... خیلییییی 

 

شاعرش میگه: خوش قد و قواره... بنز کروک سواره... آمارشو گرفتم دوس پسرم نداره:دی 

 

علی هایپر پر پرادو داره.... پیمان اف سی سی سیلو داره:دی 

 

برنم دوس پسرشو لهش کنم؟... بیخیال گناه داره... 

 

حوصلش که سر میره... یه تک پا میاد دره خونمون... زنگو میزنه در میره:دی

 

کلاس اسب سواریش تموم شده... جدیدا کلاس خر میره:دی 

 

 

این آهنگه موقع ظرف شستن و آشپزی چند نفره خیلی فاز میده... 

 

 

---------------------------------------- 

 

هفته پیش علی جون تو سالن بود... گوشیش دستش بود... داشت به دوستش یه فیلم نشون میداد!... فیلم گریه ی نینی بود!... علی جون با عشق فیلمو نگاه میکرد!... فکر کنم تازه بچه دار شده!!.... 

 

---------------------------------------- 

 

خیلی سال پیش  یه فیلمی نشون میداد تیوی... (باز مدرسم دیر شد)... نو.تا.ش وقتی میاد تو کلاس مث اکبر عبدی تو اون فیلمه س!... یه کوله پشتی داره... مثل بچه هاس با اون کوله!... خیلی خنده داره... بعد من فکر میکنم چرا زنش صبح که میبینه اینجوری از خونه میاد بیرون بهش چیزی نمیگه:دی.... مطمئنم وقتی دانشگاه تموم شه... دلم براش تنگ میشه!... خیلی دوست مهربونیه.... تازه سر کلاس شبکه پیشم نشسته بود... هر موضوعی که آسون بود واسه سمینار بهم میگفت اینو بردار.... آسونه!!.... تازه کمکم کرد تا حال خانم آرامی را بگیریم... نمیدونم چرا قبلا انقدر ازش بدم میومد!.... 

زندگیه داریم؟

چوب دیگری را میخورم... 

 

           میخورم.... آخ هم نمیگویم... 

 

                        جا خالی هم نمیتوانم بدهم... 

 

  

زندگیه داریم؟

دیگه از من نپرس چون و چراشو

ده تامون دوره هم نشستیم... سمت راستم نشسته... درست بعد از من باید ورق بازی کنه... شاه پیک میام... یه نیگاه دلسوزانه میکنه... آروم میگه شاه پیک مال توئه؟... میگم آره ولی چه فرقی داره مال کی باشه تو بازی خودتو بکن... یه لبخند مرموز میزنه میگه... یه ورق معمولی میاد!... آخر دست متوجه میشم که بیبی تو دستش بود و بخاطر من نیومد!!... بعد بش میگم این چه کاری بود کردی؟... خب میومدی... من اگه بودم بهت رحم نمیکردم و میزدم.... حالا ۱۷ امتیاز منفی میگرفتم چی میشد!!.... تو دلم میگم از دلسوزی متنفرم... حتی اگه از روی علاقه ی شدید باشه...