درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

مسکن قوی

جاده چالوس... ارنگه... باغ... ساختمون ویلایی... سکوت... درختان سبز سربه فلک کشیده... گیلاس های نرسیده... خاطرات شیرین سالها قبل... صدای پرنده ها... جوی آبی که خیلی سال پیش وقتی کنارش نشسته بودیم من افتادم توش و مرضی کلی بهم خندیده بود... دستشویی ای که سالها پیش... ساعت ها توش گیر کرده بودم و ستاره کلی مسخره ام بعد خودشم گیر کرد توش... و کلی سوژه ی خنده مون شده بود... دور هم بودنمون.... شومینه ی ذغالی ای که هر چند دقیقه باید توش هیزم میریختیم... شب... حشره ها... هوای سرد.... با کلی آدم مهربون دورو برم... آدم هایی که مهربونی و دوست داشتنو تو لبخند چهره ی تک تکشون میبینم... همه شون خیلی هوامو دارن و دوستم دارن.... قارچ های خودرویی که وقتی بچه بودیم کلی از دیدنشون ذوق میکردیم.... بوی نم شمال.... هوای بی نظیرش... صدای شدت آب رودخونه... دنبال کردن جوی های آب تا رسیدن به رودخونه... خوابیدن روی تخت فنری دو طبقه با اعمال شاقه... تا نصف شب بازی کردن و یه ریز بردن... و رو دور شانس بودن... و صبح کله ی سحر بیدار شدن و تو بالکن صبحانه خوردن... 

  

همه شون برام مث یه مسکن بود که تو این روزها خیلی بهشون نیاز داشتم.... 

 

ادامه مطلب ...

ادم ریوی

دارم یه مقاله در مورد روش های تشخیص زود هنگام ادم ریوی (آب آوردن ریه) میخونم... حالات بیمار... مشکلاتش... طرز نفس کشیدنش... حالات چهره... صدای نفسش... همه ی اینا را از نزدیک دیدم... حالا که اینا را میخونم... همش دارم فکر میکنم که چطور این همه مشکلو تحمل کرده بود!!!... وقتی دارم مقاله میخونم... همش دارم به اون فکر میکنم... و تمام سختی هایی که سالهاست داره تحمل میکنه... و سالهاست که با دیدن حالت هاش یه چیزی گلو و دلمو فشار میده... کاش این موضوعو انتخاب نکرده بودم!... کار کردن روش داره برام سخت میشه... ممکنه تو دراز مدت اذیتم کنه!...  

 

 

امروز زنگ زدم... مبایلش خاموش بود!... نمیدونم چرا دلم یهو ریخت!... خیلی ی ی دلم براش تنگ شده... چند بار زنگ زدم خاموش بود!...

روزمره

روز قبل از امتحان... رفتم پیش علی جون.. بهش گفتم که من خیلی درس خوندم دوست دارم ۲۰ بشم!... از امتحانای شما میشه ۲۰ گرفت؟.... علی جون خندید و گفت اگه خوب خونده باشی میشه!... فرداش سر امتحان... اومد بالای سرم و آروم با نیش تا بناگوش باز شده گفت ۲۰ میشی دیگه؟... منم پر رو!... بهش گفتم اگه بهم بگید تو این تابع تبدیل از کدوم قسمت باید فاکتور گرفت که صورت و مخرج به سینوس تبدیل بشه آره!!... گفت نمیخواد به سینوس تبدیلش کنی... بزار همینجوری باشه!!... امتحانو دادیم... بعد امتحان رفتم پیشش گفتم علی جون من حرفمو پس میگیرم.... از امتحانهای شما میشه پاسی گرفت!!... باز خندید!!!.... 

 

 

غروب... بارون خیلی آروم مث شبنم میومد... هوا فوق العاده بود... با بچه ها شام رفتیم سپید... جدیدا علاقه ی شدیدی به سپید پیدا کردیم!!... بچه ها هم همیشه پایه...

روزمره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خانم آرام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.