درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم یه چیزایی میخواد که بهشون دسترسی ندارم!....  

 

بیشتر از هر وقت دیگه ای کارهای زیادی دارم ولی توانایی انجامشونو ندارم!... 

 

بیشتر از هر وقت دیگه ای بی دلیل واسه آدمایی که هیچ وقت دلم براشون تنگ نمیشه تنگ شده و مشتاق دیدارشونم!... 

 

بیشتر از هر وقت دیگه ای این روزها همه هوامو دارن... اولین باره تو عمرم انقدر همه دارن بهم میرسن!... 

 

بیشتر از هر وقت دیگه ای این روزها روزهای خاص و خوبی هستن... خیلی خیلی خاص...

همسایه ها

طبقه پایینمون... یه خانواده ی n نفری زندگی میکنن.... نمیدونم چند نفراند ولی هر چی آدم جدید تو ساختمون میبینم میرن تو اون خونه... بعد حالا یه اتفاقی افتاده... سقف حمومشون آب چکه میکنه... خانومه هر روز میاد دره خونمون به ما گیر میده میگه تقصیر شماست... ما هم ارجاعش میدیم به صابخونه:دی... صابخونه میگه از خونه ی ما نیست و ایراد از خودشونه... خلاصه سوژه داریم ما با اینا... 

 

خانمه اولین بار که اومد... گفت پسر کوچیکم یه هفتس حموم نرفته از ترس میگه اگه برم سقف میریزه تو سرم.. تازه یه چیزای خنده داری میگفت که من از گفتن آنها معذورم... فرداش اومد... و دوباره همون حرفای دیروزشو تکرار کرد با این تفاوت که گفت پسر کوچیکم 8 روزه حموم نرفته... دیروز اومد... باز همون حرفا و گفت پسر کوچیکم 10 روزه حموم نرفته:دی... خلاصه روزشمارش بدجوری دقیق کار میکنه.... 

 

حالا ما نمیدونیم واقعا پسر بچه اش حموم میره یا شپشه:دی 

 

بعد دیگه کم کم خانم طبقه پایینی و آقای صاحبخونه داره دعواشون میشه... 

  

این وسط ما به هردوشون(هم صابخونه و هم همسایه پایینی) میگیم بله بله حق با شماست:دی.... حالا باید دید کدومشون پیروز میشه و نهایتا این پسر بچه کی میتونه بره حموم کنه و از حالت شپش خارج بشه:دی...

روزمره

رفتم پیشش.... بهش میگم استاد!... این چه نمره ایه واقعا؟... آخه محاله این نمره ی من بشه!... برگه امو از بین برگه ها بیرون میکشه... یه نیگاهی بهش میندازه و میگه!... آره.. خوب نوشتی!... ولی اینو ببین!!... بعد یه سوالیو نشونم میده!... میگه حالا بگو منظورت از این چی بوده؟... نیگاش میکنم:دی... اثبات یه فرموله... براش نوشتم این فرمول نیز دقیقا مشابه فرمول فوق اثبات میشود... میخنده!... میخندم و میگم خب استاد عین همونه... اصلا شما بگید منظورتون چی بوده که این دو تا رو که مث همن تو امتحان آوردین!... میخنده!!... 

 

 

بعد بهش میگم استااااد نمره ی حضور غیابم که بهم ندادین!... میگه خب غیبت داشتی خانم مهندس!... میگم استاد من جز چندین جلسه همشو بودم!... میخنده... میگه خوبه که خودتم میگی جز چندین جلسه!!.... 

  

هر چی چونه زدم کوتاه نیومد!.... 

علی جونه داریم؟

روزنوشت های دوستان

از اونجایی که دوستان از روزمره های ما و حرف های تکراریمان خسته شده اند... منم که بلد نیستم جز روزمره چیز دیگه ای بنویسم.... گفتم محض تنوع و رفاه حال خواننده های عزیز... روزمره های متفاوتی تقدیمتان کنیم...

 

پ.نون  

الی پلی 

آرون شید 

مریم (مسافر) 

مهدی جهان پناه 

محسن شیر زاده 

مهدی (مرکزشهر) 

مسعود (گنبدمینا) 

صادق (آفتاب شب) 

سید مرتضی سبزقبا 

محمد (عکاس باشی)  

 

از ۱۰ نفری که لطف کردن و قبول کردن و روزمره فرستان خیلی خیلی ممنونم... 

 

منتظر روزمره ی دیگر دوستان نیز میباشیم....  

 

روزمره

ساعت ۴ صبح خوابیدم... به این امید که تا لنگ ظهر میخوابم... ساعت ۷ زهرا داشت میرفت سر کار... ادکلنش مردونه بود... با بوی ادکلن مردونه از خواب بیدار شدم... به یاد صبح هایی که با بوی ادکلن بابا از خواب بیدار میشدم و بوی ادکلن تا چند ساعت تو خونه میپیچید... دیگه خوابم نبرد!... خونه حسابی به هم ریخته بود... شروع کردم به تمیز کردن... خونه مث یه دسته گل شد... ۵ دقیقه نگذشته بود که... یه نفر در خونه رو زد!... اون وقت صبح!... نمیدونیییییید!... صاحب خونه بود!... اومده بود خونه را ببینه!.. و فک کنم اون وقت صبح سر زده اومده بود که یه سر و گوشی آب بده ببینه ماها تو خونه چیکار میکنیم!!.. خونه تمییییز!... :دی... همه چی مرتب:دی... لابد با خودش گفته چه دخترای خوبی:) 

 

صابخونه رفت... چند دقیقه بعد از آژانس زنگ زدن گفتن بیاید قرار دادتونو تمدید کنید... ما هم که دیگه حس دنبال خونه گشتن نداشتیم... پاشدیم رفتیم اونجا... بعد رفتیم تو یه اتاقی:دی...  یه پسره اومد قرار داد نوشت بعد برامون خوندش... امضا کردیم:دی... فضای جدید و عجیبی بود:دی... رو میز شیرینی بود... بعد من هی باخودم میگفتم وقتی امضا کنیم میگه بفرمایید شیرینی!... ولی نگفت!... و من تو کف شیرینی ها موندم!... 

 

 

اومدم خونه... یه ریز... رو گزارش سمینارم کار کردم... کلا حالا که تموم شده... میبینم که واقعا انقدر ها که واسه خودم بزرگش کرده بودم سخت نبود...  

گزارشو که کامل نوشتم... فهرست بندیش مونده بود... منم ساااده دو ساعت کامل وقت گذاشتم... تمام سر فصل ها را نوشتم... کلی تایپ کردم... بعد دیدم با چارتا کلیک ورد خودش فهرست میزنه:)... ضایع شدم:دی 

 

 

یکی از همکلاسیا... اصولا... از اول ترم تا الان... همش کمکش کردم... همه جوره... امروز یه سری از تکالیف پردازش سیگنالو برام فرستاد... هنوز نفرستاده مسیج زده میگه من تمرینای متلبو برات میل کردم لطفا تو هم هر چی سرچ داری بهم بده!!.... هم کلاسیه داریم؟.... 

 

الان سارا نشست تمام تنظیمات گزارشمو برام انجام داد:دی... جا داره همینجا ازش تشکر ویژه به عمل بیارم... همچنین تشکر ویژه از فاطی عزیز... که امروز یه کمک جانانه بهم کرد واسه فهرست بندی... امیدوارم هرچه زودتر گزارش خودش هم آماده بشه...