درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

سکوت

امشب به خودم استراحت دادم... و نرفتم مهمونی!!... نمیدونم چرا ولی خسته شدم!... آرامش و خلوتی خونه را به مهمونی شلوغ و خنده ها و تفریح ترجیح دادم... حالا تنها... کمی تیوی میبینم... میام میل و صفحه فیس بوک و وبلاگمو چک میکنم... دراز میکشم و به سکوت خونه گوش میدم... همه چی آرومه...  

  

عصر مغازه بودم... یکی از بچه های شهرستانی دوره کارشناسی بدون اطلاع قبلی اومد پیشم... از اونجایی که دلم نمیخواست هیچی آرامش امشبمو به هم بزنه... حتی تعارف خشکه ای هم نکردم که بیاد خونمون!!.... به همین خاطر تا چند روز عذاب وجدان دارم!!!... 

 

 

به درس ها و سمینار و پروژم که فکر میکنم دپرس میشم!!... دلم میخواد زمان متوقف شه!!... 

 

 

از الان بخاطر تموم شدن تعطیلات ناراحتم... نمیخوام دیگه برم تهران... خسته شدم!.... 

 

 

از طرفی دیشب با هم اتاقی حرف زدم... دلش برام تنگ شده:دی...  

 

این ترم برخلاف ترم قبل اصلا غیبت نکردم... حتی روزایی که ۷ صبح کلاس داشتم و شبش تا نیمه های شب بیدار بودم.. بعدشم از استرس خوابم نمیبرد... غیبت هامو واسه روز مبادا نگه داشتم... شاید به زودی روز مبادا برسه!!... 

 

.  

 

کلا دپرسم و پر از استرس!!.... بیحوصله و مریض!... نمیدونم چرا این مریضی لعنتی ولم نمیکنه این روزا....:(  هر چی بهش کم محلی میکنم کوتاه نمیاد... نمیدونم چرا هیچ تغییر فیزیولوژیکی رخ نمیده... خسته شدم دیگه... 

 

 

چند روز پیش مهمون داشتیم.... مهمونیمون بیرون از خونه بود... بعد یه شیشه ی گنده ی ترشی تو ماشین شکست و سرکه اش ریخت رو صندلی ماشین... حالا خشک شده ولی بوش خفه کنندس:دی...   طوری که دیشب گلی گریه اش گرفته بودی:دی... هیچ علاجی هم نداره... هر جا هم میریم بوگیر ماشین گیر نمیاریم!!... از کجا بخرم؟؟.... تمام شهر و سوپرها را گشتم نبود!!... 

 

  

امشب سکوت خونه چقدر چسبید..... سکوت لازم بودم...

روزمره

تا حالا شده مدت ها منتظر یه اتفاق باشید؟... بعد درست وقتی میخواد اون اتفاق بیوفته با خودتون بگید.. کاش بشه یه مدت عقب بندازمش و هییییچ راهی نباشه واسه عقب انداختنش!!... 

  

.  

 

وبلاگمو باز کردم آمار بازدیدم ۳۳۳۳۳ نفر شده بود:دی

ادامه مطلب ...

فک کن... ۷۰ نفر آدم... مهمونی... یه جای دور از شهر... صاحب خونه قاشق چنگالو فراموش کرده باشه...  

 

 

خب میشه تو همچین مواقعی میزان خلاقیت افراد را برای غذا خوردن با یه چیزی غیر از قاشق و چنگال سنجید... 

 

میشه دور هم با دست غذا خورد و خندید... و این اتفاقو جزو خاطرات ثبت کرد... احتمالا تا یه عمر.. هر وقت میخوایم بریم بیرون.. همه میگن اول قاشق چنگال بزارید...

 

نه؟ 

 

ادامه مطلب ...

سیب سرخ

اینو یادم رفته بگم!!!... میخواستیم سفره ۷سین بچینیم... یه دونه سیب سرخ بیشتر نداشتیم... اون یه دونه را گذاشتیم رو سفره... رفتیم بیرون.. گلی تنها خونه بود... بعد از یه ساعت زنگ زد... گفت آجی سیب میخوام!!... شدیدا هوس کردم!!... اگه سیب نخورم میمیرم!!... میشه سیب رو سفره ۷سینو بخورم!!!... 

 

خب اینو ول کنید! 

 

اومدیم یه جای دنج... بازی میکنیم...  مبینا اومده به یار من میگه.. خاله... اجازه میدی یه برچسب کوچولو به لپ سارینا بزنم!!... 

 

ادامه مطلب ...