درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

بچه تر که بودیم... شیرینی این روزها برامون ۲چندان بود... نه که حالا شیرین نباشه ها... باز هم شیرینه... ولی... اون موقع بیشتر فاز میداد همه چی...  

 

 

حالا چیزایی که فاز میده... چیزای جدیدی شدن...

ادامه مطلب ...

قوانین(۱)

تو زندگی هر آدمی یه سری قانون هست... نه؟ 

 

یه قانونی که تا حالا میدونستم هست... ولی سعی میکردم به خودم تلقین کنم که نه ه ه... اینطوریا نیست... این نمیتونه یه قانون باشه... اینه  که: 

  

 

(اول اینو بگم!!... وقتی ادم یه جایی باشه که خیلی بهش خوش بگذره... همیشه دوس داره دوباره بره اونجا و دوباره اون اتفاق ها تکرار شه ...نه؟...) 

 

من هر وقت یه جایی بودم که خیلی بهم خوش گذشته... و سعی کردم دوباره همون شرایطو جور کنم که باز همون اتفاقی که من میخوام رخ بده ... نشده!!... یعنی شرایطش جور شده ها... ولی اونقدری که انتظار داشتم بهم خوش نگذشته!!... 

 

مثال هاش خیلی زیاده... نمیدونم کدومو بگم... 

 

 

ادامه مطلب ...

مودم جی اس ام

راستی!... یه مودم جی اس ام خریدم... با سیم کارت ایرانسل... فک میکردم به دردم میخوره!!... از من به شما نصیحت... اگه از بی اینترنتی خفه شدید مودم جی اس ام نخرید!... چیز بیخوده بیخودیه... سرعتش افتضاحه... جز چت کردن هیچ کاری نمیشه باهاش انجام داد!... تازه خیلی وقت ها مسنجرم باز نمیکنه.. وی پی انم باز نمیکنه... یعنی نخرید هاااااااااااا.... تنها کاری  که باهاش انجام میدم اینه که موقع مقاله ترجمه کردن از گوگل ترانزلیت کمک میگیرم!.. فقط همین!... 

 

 

از فردا باید روزی چند ساعت از وقتمو صرف مطالعه ی کتاب هایی آوردم کنم.. وگرنه مجبورم همش خودمو خودمو لعنت کنم که چرا این همه بار سنگینو با خودم آوردم دز!!... 

 

 

تازه یه بهونه ای داشته باشم واسه ایمیل زدن به علی جون! 

روزمره

از وقتی ار تهران اومدم... تو هر ۲۴ ساعت کمتر از ۴ ساعت نخوابیدم... روزها همش کار  و شب ها هم از شدت خستگی خوابم نمیبرد... صبح ها با اینکه خوابم میومد از خواب بیدار میشدم تا به موقع سرکار باشم و حقوقی که قراره شب عید بگیرم حلاله حلال باشه... همین جوریا شد که... دیروز... داشتم واسه یه خانمی جوراب تور دار دخترونه از تو جعبه در میاوردم... یهو قلبم گرفت!!... قلب درد شدیییید... بعد تمام تنم بی حس شد و .... دیگه هیچی نفهمیدم!!... به هوش اومدم... تو خونه بودم... با مانتو و مقنعه ولو رو مبل!!!.. 

 

 

شب حالم بد نبود دیگه... ولی بخاطر اینکه از نگرانی دربیام رفتم دکتر:دی... خودم با پای خودم... خودم رانندگی کردم تازه... خو هیچیم نبود!!... یه آقا دکتری تو درمانگاه نشاط بیکار نشسته بود مجله زرد میخوند!... رفتم سلام علیک و ... گفت مشکلت چیه؟.... گفتمش من مشکلی ندارم دکتر!!:دی..دکتره خندید!!.. گفت خب چرا اومدی؟.... گفتم همینجوری برای اینکه خانواده از نگرانی در بیان...  باز خندید!!... گفت عصبی شدی؟ گفتم نه!... گفت تب داشتی؟... گفتم نه!.. گفت سرماخوردی؟.. گفتم نه!... باز خندید!!... بعد دیگه ۲تا آمپول تقویتی بهم داد... با یه سری قرص!!... بعد گفتم دکتر امیدی هست؟.. زنده میمونم؟... هی میخندید!!... گفت امید به زندگیت کم نباشه دختر!... 

 

 

 

 

شب رفتیم خونه بابزرگ... همه گیج بودیم!...  از سر و کول هم بالا رفتیم که خوابمون نگیره... سال تحویل شد... لحظه ی تحویل سال با بقیه ی لحظه ها هیچ فرقی نداشت.. فقط همه پاشدیم روبوسی... عیدی... بعدشم بابا میخواست بیاد خونه... دیدیم ماشین بابا را زدن ناکار کردن... شیشه های ماشینو شیکونده بودن و فک کن ۲تا شیشه ی جلو رو!!!... ضبطشو برده بودن... 

 

.

    

امروز هم که مث همیشه همه خونه بابزرگ بودیم...  

 

تو خیابان خونه بابزرگ اینا... همه ی خونه ها خونه ی بابابزرگهاس!!... همیشه خلوته... ولی عید که میشه خیابان غلغله میشه:دی.... همش مهمونی...باحاله... 

 

 

دیگه؟.... 

 

امسال رو دور باختم!!... امروز ۳بار شلم شدم!... نم چم بیسه!... 

تیه زندنمه 

 

دیگه؟

آخر هفته عمو جان برنامه ی ویژه داره برامون.... اگه جور شه چی میشه؟؟؟.... قراره یه جایی بریم که خیلی وقته دلم میخواد برم..  

 

 

دیگه؟... چقدر عیدی فاز میده به آدم:دی