درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

شب نوشت!

چشمام باز نمیشه!... این آپ رو دارم چشم بسته مینویسم... منتظرم آخه.. اگه الان برم بخوابم راحت نمیخوابم چون همش منتظرم!... 

میگم!... از چی بگم حالا؟ 

 

هان!... فهمیدم.... از عمو براتون میگم!... امروز که رفتم آزمون... اونجا همه بی ادب هستند... هیشکی سلام بلد نیست... بعد من تا وارد میشم هی به همه سلام میکنم... همیشه صندلی من کنار صندلی یه عموییه... همیشه وقتی میرم میشینم بهش سلام میکنم... بعد امروز... یه خورده زود رفتم.... ولی عموهه نشسته بود تو سالن!... دیگه اونو که میبینم میدونم صندلیم کنار اونه و لازم نیست هی دنبال صندلیم بگردم... رفتم بهش گفتم سلام... بعد نشستم... بعد اونجا هیشکی هیشکیو نمیشناسه!... سرم پایین بود.. عموهه برگشت گفت خانم.... اسممو میدونست!!!!... گفت خوندی؟... گفتمش نه!... نرسیدم!... گفت دانشجویی؟... گفتمش آره... بعد گفت من ۱۱ سال پیش فارغ التحصیل شدم... میخواستم بگمش عمو از سر کچلت معلومه... ولی بیچاره کچل نیست... بعدش اسم استاداشو میگفت... گفت هنوزم اینا اینجا دارن درس میدن!... 

 

 

 

بعد آروم بود... یهو گفت... نگاشتا خیلی سختن!... خندم گرفت! 

 

بعد میخواست یه چیز دیگه بگهووو خانومه گفت شروع کنید... بعد دفترچه هامونو برداشتیم و شروع کنید!.... 

 --------------------------------------------------------------------

 

الان از مهمونی اومدیم... تو مهمونی.. نشستیم دبرنا بازی کردیم.... قرار شد هرکی برد پاشه برقصه!... پسر عمه بزرگه برد... گفتیمش یالا باید برقصی... شوهر عمه گفت نه ه ه ه ه ماه محرمه!... قرار شد بعد از محرم قضاشو به جا بیارهْ!!!! 

 

--------------------------------------------------------------------- 

 

فردا صبح آزمون دارم!... کی بیدارم کنه حالا! 

 

هااااااا بعضیا که تنها تنها میخوان برن شهیون خوش بگذره بهشون.... جای منم خالی کنن... منم میخواااااااام!!!! 

 

خو دیگه برم بخوابم!... شب بخیر...

انگیزه

میگم!....dance3.gifحدود یه ماهه یکی از دوستای نزدیکمو ندیدم!....خو چیکار کنم!..victory.gif اونا تو یه شهر دیگه زندگی میکنن ما تو یه شهر دیگه... بالاخره راه دوره دیگه... او و و و و .....و و و و ه ه ه ه...  ما دزفول زندگی میکنیم اونا اندیمشک!.... خیلیه هاااا نه؟

دیروز زنگ زده میگه ها الی چطوری؟... په اچه صدات گرفته؟... سرما خوردی؟... میگمش نه... تو این مدت خو دیگه... عوض شدم... اگه ببینیم نمیشناسیم... پیر شدم... موهام رنگ دندونام شده... میگه برا چی؟... میگمش خو دیگه پیر شدم پا پروژهComputerReading a Book هرکارش میکنم تموم نمیشه!

 

خو اینو ول کنید حالا......  

----------------------------------------------------------- 

الان داشتم تو اسمایلا دنبال شکلک با مزه میگشتم.. اینو دیدم:connie_caveman-1.gif 

 

بعد یاد اون روز افتادم که امتحان مدیریت خدمات بهداشتی درمانی داشتیم..... یعنی درسی آسون تر ازش نیست... قبلش رفته بودیم سوله نمره ها رو ببینیم... مشخصه یه درسو میخواستم... کارت ورود به جلسه رو درآوردم و مشخصه رو از روش نگاه کردم... بعدش دیگه رفتیم که بریم سر جلسه... امتحانومونم طبقه سوم حسابی بود... هرچی گشتم کارتم نبود... این حراستی فگری هم نمیذاشت بدون کارت برم تو... گفتم حتما کارتو تو سوله انداختم!... به انگیزه گفتم... تو برو من نمیام!... برم دنبال کارتم بگردم اگه ندیدمش دیگه هیچی دیگه!... درسو حذف میکنم!... انگیزه گفت مگه دست خودته... حذفش میکنم یعنی چی... بدو بریم کارت المثنی برات بگیریم... دقیقا مثل این اسمایله انگیزه موهامو گرفته بود با خودش میکشوندم!.... البته چادرمو!... بعد دیگه رفتیم از اینور به اونور... هی گفتمش انگیزه تو برو سر جلسه.. امتحان شروع شده... گفت نه!.. باید با هم بریم... بیچاره موند تا برام کارتی صادر کردن بهم دادن!.... چه روزی بود!... خیلی خندیدیم...آخرشم... چند ترم بعد... دیدم تو کیف پولم یه کارت ورود به جلسه هست!... کارته تو کیف پولم بود و ما..........

 

مدارا!

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم 

بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل خستم اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم 

بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم اگر از همدلی پرسی بدان نازک دلی خستم 

بیا از درد حکایت کن که من محتاج این هستم اگر از زخم دل پرسی بدان مرحم بران بستم  

برو راه وفا اموز که من بار سفر بستم اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستم 

برو عشق از خدا اموز که من دل را برو بستم اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستم 

مجنونم و مستم به پای تو نشستم  

مجنونم و دستم به دامان تو بستم هشیار شدم آخر از دام تو جستم 

عاشق..... عاشقم و خستم 

 

ترانه ی قشنگیه نه؟... من که عاشقش شدم!....... 

 

اولین باری که شنیدمش... داشتم نکست پرشین استار میدیدم... یکی از شرکت کننده ها اینو خوند... خیلی به دلم نشست ولی نمیدونستم خوانندش کیه... دیروز صبح که بیدار شدم.... تا تیوی رو روشن کردم... پی ام سی داشت اینو پخش میکرد...دیدم خوانندش شهرام شکوهیه... تو گوگل نوشتم... آهنگش اومد... دانلودش کردم!... از دیروز تا حالا هزار بار گوشش دادم! ریتم آهنگش خیلی به دل میشینه! 

 

آهنگش ۵ دقیقس!... یعنی اگه برم رو تردمیل ۱۰ بار این آهنگو گوش بدم ۵۰ دقیقه گذشته!.... حدود ۳.۵ کیلومتر راه رفتم... حدود ۱۲۰ کیلو کالری سوزوندم... 

 

مسکن!

وااااااااااای سرم درد میکنه! 

 

۳ روزه که روزی شاید ۱۵ ساعت پای سیستم نشستم!... هرچی مطلب جمع میکنم بازم میبینم در مورد بعضی از مطالب هیچی ندارم!... چه شری شده این پروژه.... درس و مشق که هیچی دیگه...  

حالا فک کن... از صبح تا شب دارم واسه پروژم مطلب جمع میکنم و ترجمه میکنم... بعد... یه لحظه یادم میاد که الان تو فرجه ی امتحانامه و من باید درس بخونم!... بعد... یادم میاد که فردا آزمون دارم و .... مغزم کلا تعطیله و .... بعد کلا پروژه هم تعطیل میشه و ....

 

بعد سرم شدید درد میکنه!... پدرشوهر خالم همیشه یه توصیه هایی واسه سر درد داره... یه بار... گفت دارچینو با یه ذره آب قاطی کن بزار رو پیشونیت... چند لحظه بعدش پیشونیت شدیدا میسوزه... وقتی سوزشش خوب شد سردردت بر طرف شده!... من این کارو انجام دادم... اصلا تاثیر نداشت!...  

 

بعد چند شب پیش.. خالم میگه راه حل جدید پدر شوهرم واسه سردرد اینه که پوسته نارنجو بزاری دوره سرت... بعد یه کم دراز بکشی خوب میشی!... خوب این کارم کردم ولی بازم جواب نداد! 

 

و بالاخره تنها راهی که واسه ادم میمونه..... استامینوفنه!.... 

 

خوب گاهی وقتا که فکر میکنم.... بعضیا میگن وبلاگت هیچی نداره... هیچ مطلب به درد بخوری توش نمینویسی.. ولی!... من دارم تجربیاتم رو در اختیار ملت میزارم دیگه... نه؟ 

 

خوب تجربه اینه که وقتی سرتون درد میکنه استامینوفن بخورید.... 

 

وقتی بنزین ماشینتون تموم میشه بنزین بزنید... 

 

وقتی کسی ازتون کاری رو میخواد و از پسش برنمیاید بگید نمیتونم.... وگرنه!... میمونید توش و نمیدونید چیکار باید کنید...   

و مهم تر از همه:

  

و وقتی جایی نمیتونی حرفتو بزنی..... به وبلاگت پناه بیاری.....

خاله شادونه

فضا: برنامه ی زنده ی تلویزیونی... شبکه ی ۲... خاله شادونه... یه تماس تلفنی برقرار میشه.. یه بچه ای پشت خطه: 

 

بچه: سلام خاله شادونه... من خیلی دوستت دارم 

 

خاله شادونه: سلام عزیز دل خاله منم خیلی دوستت دارم 

 

بعد خاله و بچه یه مقداری حرف میزنن و میخوان خدافظی کنن 

 

بچه: راستی خاله شادونه من یه پسر دایی دارم اونم خیلی دوستت داره اسمش امینه... 

 

خاله شادونه: قربونت برم منم بهش بگو منم خیلی دوستش دارم 

 

بچه: خاله اون عاشقته 

 

خاله شادونه: عزیزم منم عاشقشم و میبوسمش.... 

 

بچه: خاله پسر داییم دندون پزشکه! 

.  

برنامه ی زنده ی تلویزیونیه دیگه....